Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ⁸⁷
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
همونی: مرسی مادر.
لبخندی زدم و دستش رو مادرونه و گرم میون دستم فشار دادم.
من به این زن خیلی بدهکارم....
میدونم اون روز دیر نیست که سرم رو خم میکنم روی دستش و اونقدر میبوسمش و هق میزنم تا ازش طلب بخشش کنم.
کمی که از مسیر رفتیم همونی بود که سرما و سکوت بینمون رو شکست.
همونی : امروز باید میرفتی سرکارت.
چیزی نگفتم و خودش ادامه داد:
همونی: به خاطر تهیونگ نرفتی؟!.
ا/ت: آره....دیدید که اون شب چیکار کرد.
همونی: چرا با کار کردنت مخالفه؟!.
ا/ت: نمیدونم....اصلا نمیدونم چرا این قدر رو کارام حساسیت نشون میده.
همونی: تو دانشگاه هم اینجوری رفتار میکنه؟!.
رفتارش توی دانشگاه هم وحشیانه تر از خونه ست. طوری که من جرأت ندارم به هیچ آدمی نزدیک بشم...حتی دختر...چون اون همیشه حس خطر میکنه و از اینکه کسی بهم نخ بده یا راهی برام باز کنه میترسه.
نفسم رو از اعماق سینه ام بیرون دادم و گفتم:
ا/ت: چی بگم همونی...نمیدونم شاید ازم متنفره یا باهام مشکلی داره یا چی... حتی زمانی که میخواستم زن جین بشم بازم به این رفتاراش ادامه میداد.
همونی : پس چرا هیچ وقت به من نگفتی؟!.
کنار خیابون ایستادم.... همونی هم ایستاد و مشکوکانه زل زد بهم.
دستام توی جیب پالتوم بودن و به خاطر حرفی که میخواستم به زبون بیارم حتی سرد تر از دمای بیرون شده بودن.
ا/ت: من مشکل نوه اتونو با خودم نمیدونم همونی، اما میخوام ازم دورش کنین...فکر نکنم دلتون بخواد بین نوه هاتون بحثی پیش بیاد.
خیلی واضح اشاره کرده بودم به تهیونگ و نایون و رابطه ای که بینشون بود.
با این جمله در اصل به همونی هشدار دادم تا بفهمه سرسنگین بودنِ نوه اشم با نامزدش با این دو رو بازیاش ربط داره.
همونی : میخوای بگی تهیونگ بهت نظر داره؟!.
شونه ام رو بالا انداختم و گفتم:
ا/ت: نمیدونم....واقعا نمیدونم اما دوست ندارم زیاد تو کارام دخالت کنه یا بهم نزدیک بشه. به جای من رو کارای زنش حساس باشه.
با اخم تندی سرش رو تکون داد و در سکوت راه افتاد...
ₚₐᵣₜ⁸⁷
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
همونی: مرسی مادر.
لبخندی زدم و دستش رو مادرونه و گرم میون دستم فشار دادم.
من به این زن خیلی بدهکارم....
میدونم اون روز دیر نیست که سرم رو خم میکنم روی دستش و اونقدر میبوسمش و هق میزنم تا ازش طلب بخشش کنم.
کمی که از مسیر رفتیم همونی بود که سرما و سکوت بینمون رو شکست.
همونی : امروز باید میرفتی سرکارت.
چیزی نگفتم و خودش ادامه داد:
همونی: به خاطر تهیونگ نرفتی؟!.
ا/ت: آره....دیدید که اون شب چیکار کرد.
همونی: چرا با کار کردنت مخالفه؟!.
ا/ت: نمیدونم....اصلا نمیدونم چرا این قدر رو کارام حساسیت نشون میده.
همونی: تو دانشگاه هم اینجوری رفتار میکنه؟!.
رفتارش توی دانشگاه هم وحشیانه تر از خونه ست. طوری که من جرأت ندارم به هیچ آدمی نزدیک بشم...حتی دختر...چون اون همیشه حس خطر میکنه و از اینکه کسی بهم نخ بده یا راهی برام باز کنه میترسه.
نفسم رو از اعماق سینه ام بیرون دادم و گفتم:
ا/ت: چی بگم همونی...نمیدونم شاید ازم متنفره یا باهام مشکلی داره یا چی... حتی زمانی که میخواستم زن جین بشم بازم به این رفتاراش ادامه میداد.
همونی : پس چرا هیچ وقت به من نگفتی؟!.
کنار خیابون ایستادم.... همونی هم ایستاد و مشکوکانه زل زد بهم.
دستام توی جیب پالتوم بودن و به خاطر حرفی که میخواستم به زبون بیارم حتی سرد تر از دمای بیرون شده بودن.
ا/ت: من مشکل نوه اتونو با خودم نمیدونم همونی، اما میخوام ازم دورش کنین...فکر نکنم دلتون بخواد بین نوه هاتون بحثی پیش بیاد.
خیلی واضح اشاره کرده بودم به تهیونگ و نایون و رابطه ای که بینشون بود.
با این جمله در اصل به همونی هشدار دادم تا بفهمه سرسنگین بودنِ نوه اشم با نامزدش با این دو رو بازیاش ربط داره.
همونی : میخوای بگی تهیونگ بهت نظر داره؟!.
شونه ام رو بالا انداختم و گفتم:
ا/ت: نمیدونم....واقعا نمیدونم اما دوست ندارم زیاد تو کارام دخالت کنه یا بهم نزدیک بشه. به جای من رو کارای زنش حساس باشه.
با اخم تندی سرش رو تکون داد و در سکوت راه افتاد...
۶.۰k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.