"تیمارستانی"
"تیمارستانی"
p2
«از زبان جونگکوک»
موقع صبحانه خوردن تهیونگ زنگ زد گفت بریم بیرون داشتم اماده میشدم که دره اتاقم باز شد و تهیونگ اومد تو
تهیونگ: اماده ای؟
جونگکوک:اره بزار کتمم بپوشم میام
تهیونگ:باشه پس پایین منتظرتم زود بیا
سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم موهامو شونه کردمو کتمو پوشیدم و رفتم تو ماشین نشستیم قرار شد بریم تیمارستان پیش باباهامون...قرارش شد دختری که میخواست بیاد پیشمون بمونه هم ببینم بابام میگه دختره خوبه
جونگکوک:تهیونگ چرا اومدی خونه ی جیمین اونم باهامون میاد؟
تهیونگ:اره همون بود که گفت حصلم سر رفته شوگا نمیزاره برم بیرون بعد خودشم مثل سگ خوابیده (خنده)
خندیدم و برگشتم سمته شیشه و جیمینو با لباسی شلخته و کفشایی که تو دستشن دیدم..قطعا این صحنه رو اگه دخترای کلاسمون میدیدن از کراش زدن روش دست برمیداشتن منو تهیونگ خندیدیم و تهیونگ قفل ماشین و باز کرد جیمین زود اومد تو ماشین نشست و با داد گفت
جیمین:تهیونگ برووو الان میاد سواره ماشین میشه
تهیونگ درو قفل کرد و ماشین و روشن کرد به سمت شیشه که برگشتم داد زدم شوگا با چشمای قرمز چسبیده به شیشه داشت نگام میکرد تهیونگ زد زیر خنده و با سرعت فرازمینی از شوگا دور شدیم برگشتم به عقب نگاه کردم جیمین داشت موهاشو درست میکرد
جونگکوک:دوست پسرت ترسناکه
جیمین خندید و گفت
جیمین:اوهو...مگه دوست از دوستشم میترسه؟
تهیونگ:اگه دوستش قلدر باشه معلومه که میترسه
جیمین حرفشو تایید کرد و ساکت شد بعد پنج مین رسیدیم درو باز کردم و به دورو برم نگاهی انداختم..چشمم رو یه صندلی قفل شد خانم چو با یه دختر که معلوم نبود بیماره اینجاست یا نه صحبد میکرد به بچه ها گفتم
جونگکوک:بیاین بریم اون سمتی
یکم باهاشون دور بودیم که خانم چو رو صدا کردم بزگشتن سمتمون رفتیم جلوشون و وایسادیم خانم چو بلند شد و گفت
خانم چو:جونگکوک پسرم..تهیونگ پسرم خوبین؟
یه خوبیمی گفتیم و پیششون نشستیم دختری که پیشش بود بلند شد و گفت
مینهی:خانم چو..من دیگه مزاحمتون نمیشم..شما راحت باشین
دختره تا میخواست بره خانم چو دستشو گرفت و نشوند درست پیشه من دختره برگشت بهم نگاه کردم بعدم به خانم چو
خانم چو:دخترم این پسره اقای جئون قراره دیگه برادرت باشه بشین باهاش حرف بزن
پس این دختره رو بابا میخواد بیاره خونه دختره برگشت و با چشای درشت منو نگاه کرد و لبشو باز کرد چیزی بگه ولی زود بستش چون تهیونگ و جیمین روش خم شده بودن و داشتن با دقت نگاهش میکردن جیمین لپشو کشید و خندید
جیمین:بلخره ینفر پیدا شد که لپش از من نرم تر باشه
دختره خندید و برگشت به تهیونگ نگاه کرد
تهیونگ:اسمت چیه؟
مینهی:ام..مینهی
تهیونگ:چه اسمی
مینهی:اسمم چشه؟
تهیونگ:بهت نمیاد خیلی قشنگ تر از خودته
p2
«از زبان جونگکوک»
موقع صبحانه خوردن تهیونگ زنگ زد گفت بریم بیرون داشتم اماده میشدم که دره اتاقم باز شد و تهیونگ اومد تو
تهیونگ: اماده ای؟
جونگکوک:اره بزار کتمم بپوشم میام
تهیونگ:باشه پس پایین منتظرتم زود بیا
سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم موهامو شونه کردمو کتمو پوشیدم و رفتم تو ماشین نشستیم قرار شد بریم تیمارستان پیش باباهامون...قرارش شد دختری که میخواست بیاد پیشمون بمونه هم ببینم بابام میگه دختره خوبه
جونگکوک:تهیونگ چرا اومدی خونه ی جیمین اونم باهامون میاد؟
تهیونگ:اره همون بود که گفت حصلم سر رفته شوگا نمیزاره برم بیرون بعد خودشم مثل سگ خوابیده (خنده)
خندیدم و برگشتم سمته شیشه و جیمینو با لباسی شلخته و کفشایی که تو دستشن دیدم..قطعا این صحنه رو اگه دخترای کلاسمون میدیدن از کراش زدن روش دست برمیداشتن منو تهیونگ خندیدیم و تهیونگ قفل ماشین و باز کرد جیمین زود اومد تو ماشین نشست و با داد گفت
جیمین:تهیونگ برووو الان میاد سواره ماشین میشه
تهیونگ درو قفل کرد و ماشین و روشن کرد به سمت شیشه که برگشتم داد زدم شوگا با چشمای قرمز چسبیده به شیشه داشت نگام میکرد تهیونگ زد زیر خنده و با سرعت فرازمینی از شوگا دور شدیم برگشتم به عقب نگاه کردم جیمین داشت موهاشو درست میکرد
جونگکوک:دوست پسرت ترسناکه
جیمین خندید و گفت
جیمین:اوهو...مگه دوست از دوستشم میترسه؟
تهیونگ:اگه دوستش قلدر باشه معلومه که میترسه
جیمین حرفشو تایید کرد و ساکت شد بعد پنج مین رسیدیم درو باز کردم و به دورو برم نگاهی انداختم..چشمم رو یه صندلی قفل شد خانم چو با یه دختر که معلوم نبود بیماره اینجاست یا نه صحبد میکرد به بچه ها گفتم
جونگکوک:بیاین بریم اون سمتی
یکم باهاشون دور بودیم که خانم چو رو صدا کردم بزگشتن سمتمون رفتیم جلوشون و وایسادیم خانم چو بلند شد و گفت
خانم چو:جونگکوک پسرم..تهیونگ پسرم خوبین؟
یه خوبیمی گفتیم و پیششون نشستیم دختری که پیشش بود بلند شد و گفت
مینهی:خانم چو..من دیگه مزاحمتون نمیشم..شما راحت باشین
دختره تا میخواست بره خانم چو دستشو گرفت و نشوند درست پیشه من دختره برگشت بهم نگاه کردم بعدم به خانم چو
خانم چو:دخترم این پسره اقای جئون قراره دیگه برادرت باشه بشین باهاش حرف بزن
پس این دختره رو بابا میخواد بیاره خونه دختره برگشت و با چشای درشت منو نگاه کرد و لبشو باز کرد چیزی بگه ولی زود بستش چون تهیونگ و جیمین روش خم شده بودن و داشتن با دقت نگاهش میکردن جیمین لپشو کشید و خندید
جیمین:بلخره ینفر پیدا شد که لپش از من نرم تر باشه
دختره خندید و برگشت به تهیونگ نگاه کرد
تهیونگ:اسمت چیه؟
مینهی:ام..مینهی
تهیونگ:چه اسمی
مینهی:اسمم چشه؟
تهیونگ:بهت نمیاد خیلی قشنگ تر از خودته
۲.۴k
۱۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.