Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ⁸²
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
ار تخت پایین اومدم و لیوان رو گذاشتم روی میز.
ا/ت: چطوری اینجا رو پیدا کرده؟ مگه نگفتی کسی از این آپارتمان چیزی نمیدونه؟!.
تهیونگ: کسی نمیدونه اما یکی فهمیده من اینجا خونه دارم، مطمئنم همونم به نایون گفته!
ا/ت: حالا من چیکار کنم؟ میگفتی خونه نیستی!!
کلافه و با استرس، دوباره دستی میون موهاش کشید خودشم حسابی ترسیده بود.
تهیونگ: ماشينم دَمِ در بود. نمیتونستم زیرش بزنم.
ا/ت: اگه بیاد داخل منو ببینه چی! آبروم میره.
اونقدر ترسیده بودم که کم مونده بود بزنم زیر گریه. تهیونگم حالِ بهتری نداشت ولی حداقل میدونست توی اون موقعيت باید چی کار کنه تا ردی از من و بودنم اونجا به جا نذاره.
تمام وسایلم رو جمع کرد. و منو هم فرستاد توی سرویسِ اتاق و بهم گفت در رو از داخل قفل کنم و هر سروصدایی شنیدم بیرون نیام تا نایون رو دست به سر کنه.
به حدی پریشون بودم که یهو زدم زیر گریه و چنگ زدم به یقه لباسِ تهیونگ که میخواست از جلوی درِ سرویس کنار بره تا در رو برای نایون باز کنه.
ایستاد و نگاهم کرد.
ا/ت: اگه....اگه بفهمه منم اینجا پیشت بودم....
نذاشت حرفم رو ادامه بدم. با اطمینان محکمی گفت:
تهیونگ: نمیذارم بفهمه.
ا/ت: چرا اینکارو باهام میکنی تهیونگ؟میبینی آخرش جفتمون رسوا میشیم. آبروم میره، همین زنت چیزی بفهمه بیچارم میکنه.
گریه ام شدت گرفت. دستم رو جلوی دهنم گرفتم و زار زدم.
شونه هام رو گرفت و زل زد به چشمام:
تهیونگ: نمیذارم بفهمه هر طور شده میفرستمش بره.
با هق هق و گریه گفتم:
ا/ت: لعنت بهت، ببین منو به چه روزی انداختی.
مشت محکمی به سینه اش زدم و غریدم:
ا/ت: واسه چی منو آوردی خونه ت عوضی، من که میخواستم برم دانشگاه!اصلا کی به زنت گفته، اگه کسی مارو با هم دیده باشه چی؟!.
نگاهش تیز شد و ثانیهای بعد رهام کرد و عقب رفت و گفت:
تهیونگ: درو قفل کن.
رفت و من با ناچاری در رو قفل کردم. شاید حق با عمه باشه قبل از اینکه بوی این ماجرا بپیجه و همه انگشت اتهام شون رو به طرف من بگیرن باید تمومش کنم.
کمی بعد صدای حرف زدن خودش و نایون به گوشم میرسید.
سرم رو به ديوار تکیه دادم و اشک با شوری و قدرت از چشمام سرازیر شد.
.
.
حدود نیم ساعتی اونجا اسیر بودم.
اشکالم تقریبا خشک شده بودن اما استرس و خودخوری راحتم نمیذاشت.
به جون پوست لبم و گوشت ناخنام افتاده بودم که یهو صدای حرف زدن نایون رو خیلی واضح شنیدم.
در جا نفسم بند اومد چون حسم میگفت اون جلوی درِ اتاق خواب ايستاده و ممکنه بیاد داخل.
صدای نایون آمیخته ای از شوق و اشتیاق بود که گفت:
نایون: چه اتاق خوابِ قشنگی! سلیقه خوبی داری تهیونگ.
ₚₐᵣₜ⁸²
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
ار تخت پایین اومدم و لیوان رو گذاشتم روی میز.
ا/ت: چطوری اینجا رو پیدا کرده؟ مگه نگفتی کسی از این آپارتمان چیزی نمیدونه؟!.
تهیونگ: کسی نمیدونه اما یکی فهمیده من اینجا خونه دارم، مطمئنم همونم به نایون گفته!
ا/ت: حالا من چیکار کنم؟ میگفتی خونه نیستی!!
کلافه و با استرس، دوباره دستی میون موهاش کشید خودشم حسابی ترسیده بود.
تهیونگ: ماشينم دَمِ در بود. نمیتونستم زیرش بزنم.
ا/ت: اگه بیاد داخل منو ببینه چی! آبروم میره.
اونقدر ترسیده بودم که کم مونده بود بزنم زیر گریه. تهیونگم حالِ بهتری نداشت ولی حداقل میدونست توی اون موقعيت باید چی کار کنه تا ردی از من و بودنم اونجا به جا نذاره.
تمام وسایلم رو جمع کرد. و منو هم فرستاد توی سرویسِ اتاق و بهم گفت در رو از داخل قفل کنم و هر سروصدایی شنیدم بیرون نیام تا نایون رو دست به سر کنه.
به حدی پریشون بودم که یهو زدم زیر گریه و چنگ زدم به یقه لباسِ تهیونگ که میخواست از جلوی درِ سرویس کنار بره تا در رو برای نایون باز کنه.
ایستاد و نگاهم کرد.
ا/ت: اگه....اگه بفهمه منم اینجا پیشت بودم....
نذاشت حرفم رو ادامه بدم. با اطمینان محکمی گفت:
تهیونگ: نمیذارم بفهمه.
ا/ت: چرا اینکارو باهام میکنی تهیونگ؟میبینی آخرش جفتمون رسوا میشیم. آبروم میره، همین زنت چیزی بفهمه بیچارم میکنه.
گریه ام شدت گرفت. دستم رو جلوی دهنم گرفتم و زار زدم.
شونه هام رو گرفت و زل زد به چشمام:
تهیونگ: نمیذارم بفهمه هر طور شده میفرستمش بره.
با هق هق و گریه گفتم:
ا/ت: لعنت بهت، ببین منو به چه روزی انداختی.
مشت محکمی به سینه اش زدم و غریدم:
ا/ت: واسه چی منو آوردی خونه ت عوضی، من که میخواستم برم دانشگاه!اصلا کی به زنت گفته، اگه کسی مارو با هم دیده باشه چی؟!.
نگاهش تیز شد و ثانیهای بعد رهام کرد و عقب رفت و گفت:
تهیونگ: درو قفل کن.
رفت و من با ناچاری در رو قفل کردم. شاید حق با عمه باشه قبل از اینکه بوی این ماجرا بپیجه و همه انگشت اتهام شون رو به طرف من بگیرن باید تمومش کنم.
کمی بعد صدای حرف زدن خودش و نایون به گوشم میرسید.
سرم رو به ديوار تکیه دادم و اشک با شوری و قدرت از چشمام سرازیر شد.
.
.
حدود نیم ساعتی اونجا اسیر بودم.
اشکالم تقریبا خشک شده بودن اما استرس و خودخوری راحتم نمیذاشت.
به جون پوست لبم و گوشت ناخنام افتاده بودم که یهو صدای حرف زدن نایون رو خیلی واضح شنیدم.
در جا نفسم بند اومد چون حسم میگفت اون جلوی درِ اتاق خواب ايستاده و ممکنه بیاد داخل.
صدای نایون آمیخته ای از شوق و اشتیاق بود که گفت:
نایون: چه اتاق خوابِ قشنگی! سلیقه خوبی داری تهیونگ.
۶.۹k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.