فیک( من♡تو) پارت ۳۲
فیک( من♡تو) پارت ۳۲
جونگکوک ویو
صبح با نور خورشید ک اتاق و روشن کرده بود بیدار شدم......رو تخت نشستم...صب کن...منکه شب رو مبل خوابیده بودم.....الان اینجا.....چشمامو بستم...ک بیتونم فککنم......یادم اومد......ا.ت بیدارم کرد و کمک شد تا بیام اتاقم.....صب کن.....دستم.........اون خودش دستمو گرفت......
به دستم نگا کردم.....نمیدونم چرا خوشحال بودم ک دستمو گرفته.......اما واقعا خوشحال بودم.........
از رو تخت پاشدم....اصن نمیخام دستمو بیشورم.......از اتاق بیرون اومدم...خاستم برم ا.ت و بیدار کنم...نه الان زوده.....شب دیر وقت بود اومده بود.......بزار ی دو دقیقه ای دیگه بخوابه.........
از پله ها پایین اومدم......ک چند تا برگه رو میز دیدم.......جلو رفتم...ک ا.ت و رو مبل دیدم ک تو خودش جم شده بود.....هوا سرد بود و ا.ت بدونی هیچ چیزی اینجا خوابیده بود......رفتم و رو زمين کنارش نشستم......میخاستم بیدارش کنم....اما از چهرش خستگی میبارد......اون سخت تلاش میکنه......تا بیتونه این مرحله از زندگیشو خوب بگذرونه.........من میدونم اون میتونه..........
نخاستم بیدارش کنم..........بلند شدم تا برم واسش ی پتو بیارم.....ک از کنارم یکی رد شد.....جیمین بود..یه پتو دستش بود...پتو رو .....رو ا.ت انداخت.........و بعدش اومد کنارم و دستشو رو شونم گذاشت....
جیمین: بزار کمی بخوابه....شب تا دیر وقت بیدار بود.....
جونگکوک:باشه...
باهم آشپزخونه رفتیم و صبحونه رو آماده کردیم...ک پسرام یکی یکی بیدار شدن.........
میز و چیدیم ک ا.ت بیدار شد..........
ا.ت: من اینجا.....
جونگکوک: صبح بخیر....آره فک کنم شب تا دیر وقت و تمرین کردی و اینجا خوابید برد.....
ات: صبح همه بخیر.......نه خیلی دیر وقت نبود....
تهیونگ: میدونی وقتی من رفتم ک گفتم میرم بخوابم ساعت ۲و ۳۰ بود...بعدش تو میگی دیر وقت نبود......
نامجون رفت کنارِ ا.ت رو زمین نشست و گفت.....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍❤
فک میکنم دیگه مث قبل دوسش ندارین؟
کامنت ۴۰
لایک ۲۳
جونگکوک ویو
صبح با نور خورشید ک اتاق و روشن کرده بود بیدار شدم......رو تخت نشستم...صب کن...منکه شب رو مبل خوابیده بودم.....الان اینجا.....چشمامو بستم...ک بیتونم فککنم......یادم اومد......ا.ت بیدارم کرد و کمک شد تا بیام اتاقم.....صب کن.....دستم.........اون خودش دستمو گرفت......
به دستم نگا کردم.....نمیدونم چرا خوشحال بودم ک دستمو گرفته.......اما واقعا خوشحال بودم.........
از رو تخت پاشدم....اصن نمیخام دستمو بیشورم.......از اتاق بیرون اومدم...خاستم برم ا.ت و بیدار کنم...نه الان زوده.....شب دیر وقت بود اومده بود.......بزار ی دو دقیقه ای دیگه بخوابه.........
از پله ها پایین اومدم......ک چند تا برگه رو میز دیدم.......جلو رفتم...ک ا.ت و رو مبل دیدم ک تو خودش جم شده بود.....هوا سرد بود و ا.ت بدونی هیچ چیزی اینجا خوابیده بود......رفتم و رو زمين کنارش نشستم......میخاستم بیدارش کنم....اما از چهرش خستگی میبارد......اون سخت تلاش میکنه......تا بیتونه این مرحله از زندگیشو خوب بگذرونه.........من میدونم اون میتونه..........
نخاستم بیدارش کنم..........بلند شدم تا برم واسش ی پتو بیارم.....ک از کنارم یکی رد شد.....جیمین بود..یه پتو دستش بود...پتو رو .....رو ا.ت انداخت.........و بعدش اومد کنارم و دستشو رو شونم گذاشت....
جیمین: بزار کمی بخوابه....شب تا دیر وقت بیدار بود.....
جونگکوک:باشه...
باهم آشپزخونه رفتیم و صبحونه رو آماده کردیم...ک پسرام یکی یکی بیدار شدن.........
میز و چیدیم ک ا.ت بیدار شد..........
ا.ت: من اینجا.....
جونگکوک: صبح بخیر....آره فک کنم شب تا دیر وقت و تمرین کردی و اینجا خوابید برد.....
ات: صبح همه بخیر.......نه خیلی دیر وقت نبود....
تهیونگ: میدونی وقتی من رفتم ک گفتم میرم بخوابم ساعت ۲و ۳۰ بود...بعدش تو میگی دیر وقت نبود......
نامجون رفت کنارِ ا.ت رو زمین نشست و گفت.....
اشتباه املایی بود معذرت 🤍❤
فک میکنم دیگه مث قبل دوسش ندارین؟
کامنت ۴۰
لایک ۲۳
۱۰.۳k
۱۱ بهمن ۱۴۰۲