Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
Fₐₖₑ ₙₐₘₑ: Yₐₛ
ₚₐᵣₜ²⁶
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
《گذشته》
" استاد چرا اینکارو میکنین؟! من که امتحانم مشکلی نداشت. تلاش خودمو کردم میدونم غلط نداشتم، چرا نمره مو کم دادین؟!."
صدای حق به جانب و مغرورش توی گوشم نشست، انگار همین دیروز بود.
" تنها راهحلش فقط راضی کردن منه....تو با دلِ من راه بیا، منم اصل این نمره رو تو برگه ت مینویسم "
《 حال》
آه عمیقی کشیدم.... بعد از چند ماه دوباره سروکله اش توی زندگیم پیدا شد....فکر میکردم با مرگ جین دیگه گذشته ها رو فراموش کنه و بیخیالم بشه. ظاهرا که اینجوری نشون میداد آما انگار داشت برای خودش زمان میخرید تا خشم و عصبانیت من فروکش کنه و به قول خودش کم کم از پیله ام بیرون بیام.
در اتاقش نیمه باز بود و دو تا دانشجوی دختر داخل اتاق و جلوی میزش ایستاده بودن و سروصدای خنده هاشون تا بیرون از اتاق میاومد.
_ استاد لطفا، مگه خودتون نگفتین از این موضوع تحقیق کنیم. لااقل یه راهنمایی دیگه بکنین...لطفا اذیت نکنین.
به یاد ندارم حتی با نزدیک ترین شخص زندگیم انقدر خودمونی حرف زده باشم، فقط موندم بین این همه آدم که راحت دل به دلش میدن چرا تهیونگ دست گذاشته روی من و بیخیالم نمیشه؟!.
صدای تهیونگ رو شنیدم که ميون خنده های دختر ها گفت:
تهیونگ: فعلا برید روی همین سایتی که گفتم دنبال منابع تون بگرديد تا بعد اگه چیزی دستگیرتون نشد بیاید یه سایت دیگه بهتون معرفی میکنم.
_ خب الان بگید استاد....
تهیونگ خندید و با صدای آرومی گفت:
تهیونگ: الان نه، برید پی کارتون تا بعد....
سرش رو که پیچید سایه منو پشت در دید و این بار جِدیَت گفت:
تهیونگ: برید بیرون زود باشید. وسایلتونو جمع کنید برید. من کار دارم.
دخترها با قیافه های آویزون به سمت در اومدن.
خودم رو سریع تر از نگاه های مشکوک شون جمع و جور کردم و در رو بیشتر باز کردم تا منو ببینن.
به صورت ساختگی آروم به تهیونگ گفتم:
ₚₐᵣₜ²⁶
.⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝ .⃝
《گذشته》
" استاد چرا اینکارو میکنین؟! من که امتحانم مشکلی نداشت. تلاش خودمو کردم میدونم غلط نداشتم، چرا نمره مو کم دادین؟!."
صدای حق به جانب و مغرورش توی گوشم نشست، انگار همین دیروز بود.
" تنها راهحلش فقط راضی کردن منه....تو با دلِ من راه بیا، منم اصل این نمره رو تو برگه ت مینویسم "
《 حال》
آه عمیقی کشیدم.... بعد از چند ماه دوباره سروکله اش توی زندگیم پیدا شد....فکر میکردم با مرگ جین دیگه گذشته ها رو فراموش کنه و بیخیالم بشه. ظاهرا که اینجوری نشون میداد آما انگار داشت برای خودش زمان میخرید تا خشم و عصبانیت من فروکش کنه و به قول خودش کم کم از پیله ام بیرون بیام.
در اتاقش نیمه باز بود و دو تا دانشجوی دختر داخل اتاق و جلوی میزش ایستاده بودن و سروصدای خنده هاشون تا بیرون از اتاق میاومد.
_ استاد لطفا، مگه خودتون نگفتین از این موضوع تحقیق کنیم. لااقل یه راهنمایی دیگه بکنین...لطفا اذیت نکنین.
به یاد ندارم حتی با نزدیک ترین شخص زندگیم انقدر خودمونی حرف زده باشم، فقط موندم بین این همه آدم که راحت دل به دلش میدن چرا تهیونگ دست گذاشته روی من و بیخیالم نمیشه؟!.
صدای تهیونگ رو شنیدم که ميون خنده های دختر ها گفت:
تهیونگ: فعلا برید روی همین سایتی که گفتم دنبال منابع تون بگرديد تا بعد اگه چیزی دستگیرتون نشد بیاید یه سایت دیگه بهتون معرفی میکنم.
_ خب الان بگید استاد....
تهیونگ خندید و با صدای آرومی گفت:
تهیونگ: الان نه، برید پی کارتون تا بعد....
سرش رو که پیچید سایه منو پشت در دید و این بار جِدیَت گفت:
تهیونگ: برید بیرون زود باشید. وسایلتونو جمع کنید برید. من کار دارم.
دخترها با قیافه های آویزون به سمت در اومدن.
خودم رو سریع تر از نگاه های مشکوک شون جمع و جور کردم و در رو بیشتر باز کردم تا منو ببینن.
به صورت ساختگی آروم به تهیونگ گفتم:
۲.۵k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.