خود واقعی:)پارت۱
!دلم یه خیابون میخواد...یه خیابون خالی...نصفه شب...موقعی که داره بارون میباره....بوی خاک نم خورده به مشامم میرسه؛تنهای تنها؛ زیربارون؛ وسط خیابون خالی که همه جاتاریکه دراز بکشم...ازاعماق وجودم داد بزنم.دوراز مشکلاتم نفس عمیق بکشم.ولی مشکل اینجاس که من دخترم.دختری که تموم زندگیش لبخند زده.انقدر خندیده که خدام باورش شده اون خوشحاله.لباسای رنگی رنگی٬همیشه آراسته و مرتب٬موهای بلندوصاف و همیشه خوشحال.دختر پولدار خانواده •بک•دختری که عاشق خانوادشه.اما ذاتش با چیزی که نشون میده یکی نیست!اون تموم زندگیش شبا شروع میشه...خود واقعیش.خود واقعی؟ چی هست؟ اینجافقط حرف حرف مردمهآزادی؟ کلمه ی بی معنی بیش نیست.یه کلمست که پادشاه های گذشته واسه این که پرستیده بشن ازش به عنوان شعار استفاده میکردن...الانم فقط حضور مادی این کلمه حس میشه.حضور معنوی؟ هیچوقت نداشته.
اینجا باید به خاطر مردم بپوشی٬بخوری٬بری٬بیای یا حتی بمیری.!
این داستان قرار نیست برات یه سرگرمی باشه...باخوندن هرسطرش قراره احساس همدردی کنی؛یاحتی حس ترحم کنی یا اینکه قراره بگی:چقد شبی منی ماری
•بک ماری•
اینجا باید به خاطر مردم بپوشی٬بخوری٬بری٬بیای یا حتی بمیری.!
این داستان قرار نیست برات یه سرگرمی باشه...باخوندن هرسطرش قراره احساس همدردی کنی؛یاحتی حس ترحم کنی یا اینکه قراره بگی:چقد شبی منی ماری
•بک ماری•
۲.۹k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.