p:8🙂
p:8🙂
شوگا:نترسید بابا صدای شکم من بود
با عصبانیت یکی زدم به بازوش و گفتم:سکتم دادی
جیمین:منم گشنمه چی بخوریم
تهیونگ:رامیون با ابجو،باید بریم تو اشپزخونه
-ولی خوب گاز......
جیهوپ:من یه فکری دارم
همه سوالی نگاش کردیم منقل و اورد دفتر ها رو کنار هم جمع کرد و از تو سبد کبریت در اورد و اتیش کرد
جیهوپ:این از اتیش فقط قابلمه میخوایم
نامجون:من میرم
یونگی:منم میام
نامجون و یونگی باهم رفتن تو اشپزخونه
بعد چند دقیقه ماهیتابه به دست اومدن نفس عمیقی کشیدم
به اتیش روی منقل خیره شدم که با صدای چیزی همه سرا برگشت سمت یونگی و نامجون
نام.نامجون نبود
-نام.نامجون الان اینجا بودش کجا رفت
همه با نگرانی دور و بر خونه و نگاه میکردیم
و ولی نبود
جیمین:نامجونا اگه داری شوخی میکنی اصلا شوخی خوبی نیست
نامجون:بچه هااااا....بچه ها خواهش میکنم نجاتم بدید.....
-صداش.....صداش از طبقه بالا میاد
یونگی دوید سمت پله ها ولی همونجا سرجاش خشک شد
با سرعت رفتم سمت یونگی ولی با چیزی که دیدم سر جام خشکم زد بچه هام با دیدن ما دوتا اومدن سمت پله ها اونام مثل من بودن
با بریدن طناب جسم بی جون نامجون از پله ها سر خورد و افتاد جلوی پاهامون
روی زانو نشستم روی زمین
دستی به صورتش کشیدم
-نامجونا...نامجوناااا بلند شو تروخدا بخاطر ابجی کوچولوت
جیغ و داد میکردم تهیونگ اروم بغلم کرد سرم و گذاشتم روی سینش و اشک میریختم
[زمان حال]
اشکام و با استینم پاک کردم بینیم و بالا کشیدم
با زدن در اتاق و اومدن اقای چانگ
از جام بلند شدم
ا.چ:خوب خانم ات چطورین
-بد
سری تکون داد و لبتاپ و از روی تخت برداشت و گفت:خوب خانم ات شما همیشه تا اینجا برام تعریف میکنید میشه بقیه اشو بهم بگید
سری تکون دادم و نفس عمیقی کشیدم
شرایط پارت بعدی
۱۰ لایک
۱۰ کامنت
شوگا:نترسید بابا صدای شکم من بود
با عصبانیت یکی زدم به بازوش و گفتم:سکتم دادی
جیمین:منم گشنمه چی بخوریم
تهیونگ:رامیون با ابجو،باید بریم تو اشپزخونه
-ولی خوب گاز......
جیهوپ:من یه فکری دارم
همه سوالی نگاش کردیم منقل و اورد دفتر ها رو کنار هم جمع کرد و از تو سبد کبریت در اورد و اتیش کرد
جیهوپ:این از اتیش فقط قابلمه میخوایم
نامجون:من میرم
یونگی:منم میام
نامجون و یونگی باهم رفتن تو اشپزخونه
بعد چند دقیقه ماهیتابه به دست اومدن نفس عمیقی کشیدم
به اتیش روی منقل خیره شدم که با صدای چیزی همه سرا برگشت سمت یونگی و نامجون
نام.نامجون نبود
-نام.نامجون الان اینجا بودش کجا رفت
همه با نگرانی دور و بر خونه و نگاه میکردیم
و ولی نبود
جیمین:نامجونا اگه داری شوخی میکنی اصلا شوخی خوبی نیست
نامجون:بچه هااااا....بچه ها خواهش میکنم نجاتم بدید.....
-صداش.....صداش از طبقه بالا میاد
یونگی دوید سمت پله ها ولی همونجا سرجاش خشک شد
با سرعت رفتم سمت یونگی ولی با چیزی که دیدم سر جام خشکم زد بچه هام با دیدن ما دوتا اومدن سمت پله ها اونام مثل من بودن
با بریدن طناب جسم بی جون نامجون از پله ها سر خورد و افتاد جلوی پاهامون
روی زانو نشستم روی زمین
دستی به صورتش کشیدم
-نامجونا...نامجوناااا بلند شو تروخدا بخاطر ابجی کوچولوت
جیغ و داد میکردم تهیونگ اروم بغلم کرد سرم و گذاشتم روی سینش و اشک میریختم
[زمان حال]
اشکام و با استینم پاک کردم بینیم و بالا کشیدم
با زدن در اتاق و اومدن اقای چانگ
از جام بلند شدم
ا.چ:خوب خانم ات چطورین
-بد
سری تکون داد و لبتاپ و از روی تخت برداشت و گفت:خوب خانم ات شما همیشه تا اینجا برام تعریف میکنید میشه بقیه اشو بهم بگید
سری تکون دادم و نفس عمیقی کشیدم
شرایط پارت بعدی
۱۰ لایک
۱۰ کامنت
۳.۸k
۱۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.