🌑🖤پـشـیـمـونـی سخـت🖤🌑
#پشیمونی 💔🥀
💔𝑹𝒆𝒈𝒓𝒆𝒕💔
پارت:17
+نامجونااا لویی داره سر تهیونگ کلاه میزاره لویی یه هرزسسس
=تو مطمئنی
+آر
اومدم ادامه حرفمو بزنم که تهیونگ وارد شد تعجب کرده بودم زبونم بند اومده بود
-هرزههه تویی عوضییی دست از سر زندگیم بردار*اربده*
و اومد و یه سیلی محکم بهم زد که از پله ها پرت شدم ولی داشت خیلی ریلکس نگام میکرد
=چیکاررر میکنیییی*بلند*
سریع اومد بلندم کرد *لونا بیهوش شده*
٪آشغاااالللللل به چه جرعتی رو دوس دختر من دست بلند میکنی*اربده*
یه مشت زد به تهیونگ که تهیونگ افتاد تهیونگم سریع یقه کوکو گرفت که بزنه بش که نامجون داد زد:
=بسههه لونا داره از سرش خون میاد
تهیونگ یقه کوکو ول کرد و رفت جونگکوکم لونا رو گرفت و بردنش بیمارستان که دکتر سر لونا رو پانسمان کرد و گفت:
دکتر: چیز مهمی نیست الان بهوش میان
٪=ممنون
رفتیم داخل که لونا داشت گریه میکرد که رفتیم پیشش و نامجون گفت:
=چی شده لونا؟
+نامجون باورم میکنی؟
=معلومه
+مرسی
و رفتیم خونه
ادامه دارد.....
💔𝑹𝒆𝒈𝒓𝒆𝒕💔
پارت:17
+نامجونااا لویی داره سر تهیونگ کلاه میزاره لویی یه هرزسسس
=تو مطمئنی
+آر
اومدم ادامه حرفمو بزنم که تهیونگ وارد شد تعجب کرده بودم زبونم بند اومده بود
-هرزههه تویی عوضییی دست از سر زندگیم بردار*اربده*
و اومد و یه سیلی محکم بهم زد که از پله ها پرت شدم ولی داشت خیلی ریلکس نگام میکرد
=چیکاررر میکنیییی*بلند*
سریع اومد بلندم کرد *لونا بیهوش شده*
٪آشغاااالللللل به چه جرعتی رو دوس دختر من دست بلند میکنی*اربده*
یه مشت زد به تهیونگ که تهیونگ افتاد تهیونگم سریع یقه کوکو گرفت که بزنه بش که نامجون داد زد:
=بسههه لونا داره از سرش خون میاد
تهیونگ یقه کوکو ول کرد و رفت جونگکوکم لونا رو گرفت و بردنش بیمارستان که دکتر سر لونا رو پانسمان کرد و گفت:
دکتر: چیز مهمی نیست الان بهوش میان
٪=ممنون
رفتیم داخل که لونا داشت گریه میکرد که رفتیم پیشش و نامجون گفت:
=چی شده لونا؟
+نامجون باورم میکنی؟
=معلومه
+مرسی
و رفتیم خونه
ادامه دارد.....
۷.۰k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.