part 4
#part_4
#هستی
دیدم آرمیتا رفت سمت ی پسره
برگشتم سمت اون پسره که بهم ی لبخند زد
#علیرضا
بهش ی لبخند زدم و تصمیم گرفتم شروع کنم...
علیرضا: ببخشید میتونم اسمتونو بپرسم؟
هستی:آره اسمم هستیه
اسم قشنگی داشت خیلیم بهش میومد
علیرضا:خوشبختم منم علیرضام
هستی:منم همینطور
علیرضا:شما اینجا زندگی میکنید؟
هستی:بله من با همین دوستم که کنارم بود
واسه ادامه تحصیل مهاجرت کردیم اینجا
و شما چطور؟
ی لحظه پیش خودم گفتم تحصیل؟
ینی خیلی ازم کوچیکتره؟
تف به این شانس
علیرضا:من هم با یکی از دوستام
اومدم دبی و واسه کارمه بیشتر
هستی:ببخشید میتونم بپرسم
شغلتون چیه؟
علیرضا:من یوتیوبرم
گوشیمو در آوردم و کانالمو بهش نشون دادم
هستی:وای من عاشق یوتیوبرامم
ام ینی چیزه عاشق کارشونم
یهویی باهم چش تو چش شدیم و زدیم
زیر خنده
یجوری میخندید آدم دلش میخواست
تا ابد نگاش کنه
یهویی گفت:ببخشید شما چند سالتونه
گفتم:راحت باش علیرضا صدام کن
من ۲۴ سالمه
تا سنمو گفتم لبخند رو لبش خشکید و
رفت تو خودش
پرسیدم:وشما؟
هستی:من ۱۷ سالمه
ای بابا ۷ سال ازش بزرگترم
البته همچین زیادم نیست خیلی عادیه
#هستی
تا سنشو فهمیدم تصمیم گرفتم
زیاد باهاش گرم نگیرمو برم
هستی:خب مث اینکه پارتی تموم شد من دیگه برم
بعد که بلند شدم یکی از پشت دستمو کشید
و گفت:هنوز باهم آشنا نشدیم که
گفتم:خب یک اینکه وقت نشد و پارتی تموم شد
بعدشم شما خیلی از من بزرگتری
بهتره که بحثمون رو ادامه ندیم
دوباره دستمو کشید و گفت:
راستشو بخواین من از شما خیلی خوشم اومده
اختلاف سنیمون هم زیاد نیست
از این حرفش جا خوردم و یکم که فکر کردم
بهش گفتم:گوشیتو میدی؟
علیرضا:واسه چی
هستی:اوکی اگه نمیخوای..
حرفم نصفه موند گوشیشو تو دستم دیدم
شمارمو تو گوشیش سیو کردم:دختره ی پارتی
علیرضا:وا این چیه خودتو سیو کردی
دیدم داره تایپ میکنه و بعد از تایپ
گوشیشو گذاشت تو جیبش
خدافظی کردم و رفتم بیرون
#مهرشاد
مهرشاد:برگرو نگاه کردم دیدم شمارشو نوشتههههه
خیلی خوشحال شدم
رفتم تا به علیرضا بگم
دیدم علیرضا هنوز داره با اون دختره حرف میزنم
وقتی حرفشون تموم شد دختره رفت
مهرشاد:این کی بود؟؟
علیرضا:یه نفری بود حالا
مهرشاد:هی خدا بدبخت شدیم رفت
#آرمیتا
هستی:آرمیتا این کی بود داشتی باهاش حرف میزدی؟نکنه عروسی دعوتیم
آرمیتا:میزنم تو سرت ها بیا بریم تو ماشین
هستی:خب بابا چته
آرمیتا:ماشین رو روشن کردم. هستیم رو رسوندن خونشون. اومدم خونه لباسامو عوض کردم آرایشمو پاک کردم ولو شدم رو تخت دیدم
یه ناشناس بهم تکست داده
رفتم ببینم چی میگه
یهو زنگ درو زدن رفتم ببینم کیه....
#هستی
دیدم آرمیتا رفت سمت ی پسره
برگشتم سمت اون پسره که بهم ی لبخند زد
#علیرضا
بهش ی لبخند زدم و تصمیم گرفتم شروع کنم...
علیرضا: ببخشید میتونم اسمتونو بپرسم؟
هستی:آره اسمم هستیه
اسم قشنگی داشت خیلیم بهش میومد
علیرضا:خوشبختم منم علیرضام
هستی:منم همینطور
علیرضا:شما اینجا زندگی میکنید؟
هستی:بله من با همین دوستم که کنارم بود
واسه ادامه تحصیل مهاجرت کردیم اینجا
و شما چطور؟
ی لحظه پیش خودم گفتم تحصیل؟
ینی خیلی ازم کوچیکتره؟
تف به این شانس
علیرضا:من هم با یکی از دوستام
اومدم دبی و واسه کارمه بیشتر
هستی:ببخشید میتونم بپرسم
شغلتون چیه؟
علیرضا:من یوتیوبرم
گوشیمو در آوردم و کانالمو بهش نشون دادم
هستی:وای من عاشق یوتیوبرامم
ام ینی چیزه عاشق کارشونم
یهویی باهم چش تو چش شدیم و زدیم
زیر خنده
یجوری میخندید آدم دلش میخواست
تا ابد نگاش کنه
یهویی گفت:ببخشید شما چند سالتونه
گفتم:راحت باش علیرضا صدام کن
من ۲۴ سالمه
تا سنمو گفتم لبخند رو لبش خشکید و
رفت تو خودش
پرسیدم:وشما؟
هستی:من ۱۷ سالمه
ای بابا ۷ سال ازش بزرگترم
البته همچین زیادم نیست خیلی عادیه
#هستی
تا سنشو فهمیدم تصمیم گرفتم
زیاد باهاش گرم نگیرمو برم
هستی:خب مث اینکه پارتی تموم شد من دیگه برم
بعد که بلند شدم یکی از پشت دستمو کشید
و گفت:هنوز باهم آشنا نشدیم که
گفتم:خب یک اینکه وقت نشد و پارتی تموم شد
بعدشم شما خیلی از من بزرگتری
بهتره که بحثمون رو ادامه ندیم
دوباره دستمو کشید و گفت:
راستشو بخواین من از شما خیلی خوشم اومده
اختلاف سنیمون هم زیاد نیست
از این حرفش جا خوردم و یکم که فکر کردم
بهش گفتم:گوشیتو میدی؟
علیرضا:واسه چی
هستی:اوکی اگه نمیخوای..
حرفم نصفه موند گوشیشو تو دستم دیدم
شمارمو تو گوشیش سیو کردم:دختره ی پارتی
علیرضا:وا این چیه خودتو سیو کردی
دیدم داره تایپ میکنه و بعد از تایپ
گوشیشو گذاشت تو جیبش
خدافظی کردم و رفتم بیرون
#مهرشاد
مهرشاد:برگرو نگاه کردم دیدم شمارشو نوشتههههه
خیلی خوشحال شدم
رفتم تا به علیرضا بگم
دیدم علیرضا هنوز داره با اون دختره حرف میزنم
وقتی حرفشون تموم شد دختره رفت
مهرشاد:این کی بود؟؟
علیرضا:یه نفری بود حالا
مهرشاد:هی خدا بدبخت شدیم رفت
#آرمیتا
هستی:آرمیتا این کی بود داشتی باهاش حرف میزدی؟نکنه عروسی دعوتیم
آرمیتا:میزنم تو سرت ها بیا بریم تو ماشین
هستی:خب بابا چته
آرمیتا:ماشین رو روشن کردم. هستیم رو رسوندن خونشون. اومدم خونه لباسامو عوض کردم آرایشمو پاک کردم ولو شدم رو تخت دیدم
یه ناشناس بهم تکست داده
رفتم ببینم چی میگه
یهو زنگ درو زدن رفتم ببینم کیه....
۴.۳k
۲۵ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.