کُما ۱

اخرای فصل پاییزه، هوا کم کم داره سرد تر از روزای قبل میشه. ساعت پنج صبحه و انگشتای پاهات بیرون از پتو‌ هستن، با هر بادی که می وزد حس میکنی خون توی بدنت داره یخ منجمد میشه. تخت گرمه ولی بدنت مثل یخ سرده. بلند شدن از تخت سخته خیلیم سخته. به سقف زل میزنی ... "تیک تاک . به این زودی شش صبح شد؟
قهوه ساز خراب شده و خودت قهوه درست میکنی. احساس ترس عجیبی حس میکنی، البته تو توی خونه تنها نیستی، ۲ نفر دیگه هم هستن؛ولی اسم خاصی ندارن. حتی قابل دیدن نیستن ولی حضورشون حس میشه.
روی صندلی میشینی ،منظره رو به روت رو نگاه میکنی "هوا گرگ و میش شده. با آرامش قهوه مینوشی . صدای نم نم بارون میاد. هوای اتاق تازه میشه. نفس‌‌عمیقی میکشی و از جات بلند میشی "نوش جونتون. با آرامش بنوشید
لباس خودتو عوض میکنی و کراوات رو سفت میکنی ، دوربین عکاسی که روی زمین افتاده رو از زمین بر میداری و از خونه میری بیرون تا از سوژه جدیدی عکاسی کنی.
عینکت رو بخار گرفته، همه چیز تاره ولی یه نقطه سیاه رنگی وسط بارون دیده میشه که داره تکون میخوره. تند تند به سمتش میدویی. پاهات بی اختیار خودت شروع به حرکت میکنن، نفست بالا نمیاد اما پاهات هنوز حرکت میکنن. سرت به سمت زمین خم شده ، زانوت خم شده و داری تعادلت رو از دست میدی، یه حس گرمای عجیبی بهت منتقل میشه. -سرم رو بالاکردم...
#داستان #مرگ #infj #حافظه #ویسگون #بی_تی_اس #بلک_پینک #کیپاپ #کیدراما #انیمه #اوتاکو #نقاشی #طبیعت #مانهوا #مانگا