پارت۱۷
باشه؟ اشکام بند نمیومد... از اونجا خیلی دور شده بودم
یهو حس کردم بارون بند اومد
_تنها کجا میری دختر خوب؟
شوکه شدم... به تهیونگ که چتر رو سرم نگه داشته بود خیره شدم... بی حرکت سر جام موندم
_من کاریت ندارم رائل... بیا بریم خونه... بارونه
+نه من دیگه برنمیگردم تو اون خونه
لبخندزد
_نگفتم بری اونجا... شب میخوای تو خیابون بمونی؟
+نه میرم خونه خودمون
_میخوای خونوادت تورو با این سرو وضع و چشمای کبود ببینن؟
هیچی نگفتم.. اصلا مگه خونواده ای وجود داشت؟
_بیا بریم.. یه امشبم روی اون دوسال
بعد دستمو توی دستای گرمش گرفت و راه افتادیم... بدون هیچ حرفی فقط راه میرفتیم
_خب گرسنه نیستی؟
+نه
_قیافت که اینو نمیگه.. من دلم یکم سوپ میخواد توچی؟
یه لبخند الکی زدم
+ممنون گرسنه نیستم...
_خب پس بیا غذا خوردن منو ببین
هیچی نگفتم...
همش دستامونو بالا میبرد و میاورد پایین. وقتی به ماشینش رسیدیم در ماشینو واسم باز کرد منم نشستم... خجالت میکشیدم از مهربونیش...
اونم نشست و راه افتاد
#صدای_تو
یهو حس کردم بارون بند اومد
_تنها کجا میری دختر خوب؟
شوکه شدم... به تهیونگ که چتر رو سرم نگه داشته بود خیره شدم... بی حرکت سر جام موندم
_من کاریت ندارم رائل... بیا بریم خونه... بارونه
+نه من دیگه برنمیگردم تو اون خونه
لبخندزد
_نگفتم بری اونجا... شب میخوای تو خیابون بمونی؟
+نه میرم خونه خودمون
_میخوای خونوادت تورو با این سرو وضع و چشمای کبود ببینن؟
هیچی نگفتم.. اصلا مگه خونواده ای وجود داشت؟
_بیا بریم.. یه امشبم روی اون دوسال
بعد دستمو توی دستای گرمش گرفت و راه افتادیم... بدون هیچ حرفی فقط راه میرفتیم
_خب گرسنه نیستی؟
+نه
_قیافت که اینو نمیگه.. من دلم یکم سوپ میخواد توچی؟
یه لبخند الکی زدم
+ممنون گرسنه نیستم...
_خب پس بیا غذا خوردن منو ببین
هیچی نگفتم...
همش دستامونو بالا میبرد و میاورد پایین. وقتی به ماشینش رسیدیم در ماشینو واسم باز کرد منم نشستم... خجالت میکشیدم از مهربونیش...
اونم نشست و راه افتاد
#صدای_تو
۵.۲k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.