🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 107
#leoreza
خسته به ماه خیره شدم کامی دیگه ای به سیگارم زدم
شب از نیمه هم گذاشته بود ولی من بیدار بودم فکر و خیالم همش پیشش بود به همه چی فک میکردم
چیزی نبود که بهش فک نکرده باشم
گوشیم زنگ خورد
این وقت شب اخ کی بود زنگ میزد سیگارم تو جا سیگار خاموش کردم
گوشیم برداشتم محراب بود
تعجب کردم اونم بعد این همه وقت زنگ
زده بود سریع جواب داد
رضا: بله
محراب:بیا پایین میدونم بیداری
بعد قطع کرد
هوفییی کشیدم سوشرتم پوشیدم رفتم پایین از حیاط عمارت رفتم بیرون
جلو در بود تکیه داده بود به ماشینش
دلم براش تنگ شده بود حتی بیشتر از یه برادر رفتم جلو
محراب:میدونستم نخوابیدی بخاطر همین اومدم پیشت چطور بود امروز
رفتم کنارش به کاپوت ماشینش تکیه دادم
رضا:بد نبود حرف زدیم
محراب:ازت یه خواسته دارم
نگاه عمیقی بهش کردم ادامه داد
محراب: میخام گذشته رو فراموش کنم هر چی که بینمون اتفاق افتاد حرف های که بهم زدیم ولی توام قل بده مواظبش باشی نزار تنها باشه نزار اذیت بشه منم اینطوری میتونم ببخشمت قبوله
رضا:قبوله حالا یه بغل نمیدی دلم برات تنگ شده
لبخندی زد بعد همو بغل کردیم
امروز بهترین زوری بود اونم بعد 2 سال برام اتفاق افتاد به پشتم چند تایی رو زد
محراب:برو خونه منم دیگه دارم میرم
از بغلش اومدم بیرون همین جوری که سوار ماشینش میشد
رضا:راسی وقت نشد بهت بگم مبارکت باشه
محراب:چیوو
رضا:ازدواجت میگم دیونههه
خنده ای کررد
محراب:مرسیی فعلا
رضا:فعلا
سوار ماشینش شد رفت منم رفتم خونه رو تخت دراز کشیدم به پهلو
و زل زدم به عکس پانیذ بعد چندمین خوابم برد...
ببخشید کم شد این پارت بر شب بود که خوابم برد وسطش😂😅
پارت 107
#leoreza
خسته به ماه خیره شدم کامی دیگه ای به سیگارم زدم
شب از نیمه هم گذاشته بود ولی من بیدار بودم فکر و خیالم همش پیشش بود به همه چی فک میکردم
چیزی نبود که بهش فک نکرده باشم
گوشیم زنگ خورد
این وقت شب اخ کی بود زنگ میزد سیگارم تو جا سیگار خاموش کردم
گوشیم برداشتم محراب بود
تعجب کردم اونم بعد این همه وقت زنگ
زده بود سریع جواب داد
رضا: بله
محراب:بیا پایین میدونم بیداری
بعد قطع کرد
هوفییی کشیدم سوشرتم پوشیدم رفتم پایین از حیاط عمارت رفتم بیرون
جلو در بود تکیه داده بود به ماشینش
دلم براش تنگ شده بود حتی بیشتر از یه برادر رفتم جلو
محراب:میدونستم نخوابیدی بخاطر همین اومدم پیشت چطور بود امروز
رفتم کنارش به کاپوت ماشینش تکیه دادم
رضا:بد نبود حرف زدیم
محراب:ازت یه خواسته دارم
نگاه عمیقی بهش کردم ادامه داد
محراب: میخام گذشته رو فراموش کنم هر چی که بینمون اتفاق افتاد حرف های که بهم زدیم ولی توام قل بده مواظبش باشی نزار تنها باشه نزار اذیت بشه منم اینطوری میتونم ببخشمت قبوله
رضا:قبوله حالا یه بغل نمیدی دلم برات تنگ شده
لبخندی زد بعد همو بغل کردیم
امروز بهترین زوری بود اونم بعد 2 سال برام اتفاق افتاد به پشتم چند تایی رو زد
محراب:برو خونه منم دیگه دارم میرم
از بغلش اومدم بیرون همین جوری که سوار ماشینش میشد
رضا:راسی وقت نشد بهت بگم مبارکت باشه
محراب:چیوو
رضا:ازدواجت میگم دیونههه
خنده ای کررد
محراب:مرسیی فعلا
رضا:فعلا
سوار ماشینش شد رفت منم رفتم خونه رو تخت دراز کشیدم به پهلو
و زل زدم به عکس پانیذ بعد چندمین خوابم برد...
ببخشید کم شد این پارت بر شب بود که خوابم برد وسطش😂😅
۱۱.۴k
۱۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.