وقتی عاشق مدیرت میشی *۴۹*(end)
۱سال بعد
کوک ویو
کوک:یون جی راعون...امروز بریم پارک
یون جی:آره بریم..خوبه
راعون:آره بریم بابایی
کوک:پس برین آماده شید..ساعت ۴:۰۰
راعون و یون جی:باش
یون جی ویو
رفتم به راعون یه تیشرت صورتی و یه کت سفید پوشوندم و یه شلوارک لی با کفشهای سفید صورتی.....موهاشو هم خرگوشی بستم و خودمم رفتم یه هودی صورتی با شلوارک لی سفید پوشیدم و موهامو شدنه کردم و گوجه ای مرتب بالای سرم بستم و یه کفش اسپورت سفید صورتی پوشیدم و حاظر شدم.....رفتیم سه تایی سوار ماشین شدیم و رفتیم یه پارک بزرگ...راعون رفت بازی کنه و منم از دور حواسم بهش بود
کوک ویو
الان من،یون جی راحت داریم زندگی میکنیم،بعد اون همه سختی که کشیدیم،یه دختر بچه ی ناز هم داریم،از سوریاهم که دوباره ازدواج کرده و بچش ۵ سالشه و از راهون ۱ سال بزرگتره ،خواهرم که قراره ازدواج کنه ،و مادرم هم که داره زندگی راحت میکنه،آقای جانگ هم که به کارای شرکت میرسه و خداروشکر اونم داره زندگیشو میکنه،یا حتی دوست یون جی،اونم ازدواج و حامله شده و داره زندگیشو میکنه،منو یون جی بعد اونهمه سختی الانم یه بچه داریم،خداروشکر که همچین مال و خوبه
یون جی:کوک داری عمیق فکر میکنی
کوک:دارم فکر میکنم چقدر سختی کشیدیم
یون جی:آره خب خیلی سختی کشیدیم،ولی الان همو داریم، و من همیشه اینو میخواستم
و کوک یون جی رو بغل کرد
کوک:خیلی دوست دارم
یون جی:منم عشقم
و راعون آوند سمت نیمکتی که نشستیم
راعون:بابا،منم بغل کن حسودیم شد
کوک:باشه دختر حسود من*خنده*
و کوک راعون رو گرفت تو بغلش
راعون:مامان خانم فکر کردی فقط بابا تورو دوس داره ، منم دوست داره
یون جی:او او*خنده*
بورام ویو
۵ ماه پیش که فهمیدم حالم ،امروزم رفتم دکتر و فهمیدم بچمون پسره ،چانگ مین گفته اسمشو بزاریم چونگ هی که به معنی صلح طلب و بالغه،خیلی خوشحالم که ثمره عشقمون رو بغلم بگیرم
چانگ:عشقم ،میدونستی قرصاتو یادت رفته
بورام:وای راس میگی باشه الان میخورم
و بورام قرصاشو خورد
کوک
داشت غروب میشد ، یادمون افتاد که من خانوادم رو دعوت کردم ، رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه
یون جی ویو
منو راعون رفتیم و دوش گرفتیم ،اومدم بیرون موهای خودم و راعون رو خشک کردم
به راعون کرم بچه که برای پوستش خوب بود زدم ،بهش یه لباس پرنسی قرمز پوفی پوشوندم ،موهاشو میکی موسی بستم ،و بهش عطر زدم،و یه کفش قرمز شاینی موشوندم که یه خورده پاشنه داشت ،خودمم با راعون ست کردم ولی موهامو از فرق سرم ریز بافتم ،و بعدشم کرم و کانسیلر و کانتور روی پوستم و بينيم رو فید کردم ،بعدشم یه سایه قرمز ملایم شاین دار زدم ،یه خط چشم کشیدم ، و بعدش یه رژ قرمز مات زدم، و بعدش عطر کلویی رو زدم(گایز این عطر ها وجود داره)و یه کفش پاشنه بلند که نوک کفش شاین قرمز بود پوشیدم،و خودمو راعون رفتیم پایین ،کوک هم یه کت مشکی پوشیده بود
۳۰ دقیقه بعد
یون جی ویو
مامان و آبجی اومدن،سلام کردیم و نشستن
و ماهم رفتیم نشستیم
کیونگ:راعون بیا بغلم عمه *خنده*
راعون :وای عمه اومدم(خوشحال)
کوک ویو
و راعون رفت بغل آبجیم،راعون کیونگ رو خیلی دوس داره
کوک:راستی کیونگ قضیه ازدواج
کیونگ: نمیدونم،درسته دوسش دارم ،ولی
کوک:کیونگ داره سنت میره ،بعدشم
مامان:آره کوک راست میگه
یون جی:دوسش داری ولی نمیتونی بهش اعتماد کنی
کیونگ:آره
یون جی:درک میکنم
و یون جی به کوک نگاه کرد که باعث شد کوک یادش بیوفته
یون جی:از کجا باهاش آشنا شدی
کیونگ:خب از زمان دبیرستان باهاش آشنا شدم،یه بار بابا رحمتش کنه سرش داد زد
مامان:عوضی سر همه داد میزد (زیر لب)
کوک و کیونگ:چی مامان
مامان:هیچی،حالا بگو دخترم،خودت چی میگی
کیونگ:دوسش دارم ،از اینکه ولم ونه میترسم
کوک:اوو داری به کجا فکر میکنی
یون جی:اون تورو دوست داره
کیونگ:آره خب داره
یون جی:پس برا چی میگی ولت میکنه
کیونگ:خب...باشه شما ها راست میگی
کوک:دیدی،باهم قرار بزارین و در موردش صحبت کنین
مامان:آره قرار بزارین،حالا بگذریم...زندگی شما یون جی و کوک،بیا بغلم راعونه قشنگم
کوک:هیچی والا امروز رفتیم پارک، و اینکه یادم افتاد چقدر سختی کشیدیم تا پیش هم باشیم
مامان:آ...آره خب
راعون:مامانی من سال بعد عروس میشم چون دسته گل خاله بورام رو تو عروسی گرفتم
مامان و کیونگ:واقعا
یون جی:آره
کیونگ:*خنده*وای خدا آخه از دست تو راعون
مامان:حالا کی گفته سال بعد عروس میشی شما هنوز کوچولویی*خنده*
و خلاصه خانواده دور هم بود و باهم حرف میزدن و وقت میگذروندن
☆__☆
پایان♡
امیدوارم که لذت برده باشید
کپی ممنوع❌
کوک ویو
کوک:یون جی راعون...امروز بریم پارک
یون جی:آره بریم..خوبه
راعون:آره بریم بابایی
کوک:پس برین آماده شید..ساعت ۴:۰۰
راعون و یون جی:باش
یون جی ویو
رفتم به راعون یه تیشرت صورتی و یه کت سفید پوشوندم و یه شلوارک لی با کفشهای سفید صورتی.....موهاشو هم خرگوشی بستم و خودمم رفتم یه هودی صورتی با شلوارک لی سفید پوشیدم و موهامو شدنه کردم و گوجه ای مرتب بالای سرم بستم و یه کفش اسپورت سفید صورتی پوشیدم و حاظر شدم.....رفتیم سه تایی سوار ماشین شدیم و رفتیم یه پارک بزرگ...راعون رفت بازی کنه و منم از دور حواسم بهش بود
کوک ویو
الان من،یون جی راحت داریم زندگی میکنیم،بعد اون همه سختی که کشیدیم،یه دختر بچه ی ناز هم داریم،از سوریاهم که دوباره ازدواج کرده و بچش ۵ سالشه و از راهون ۱ سال بزرگتره ،خواهرم که قراره ازدواج کنه ،و مادرم هم که داره زندگی راحت میکنه،آقای جانگ هم که به کارای شرکت میرسه و خداروشکر اونم داره زندگیشو میکنه،یا حتی دوست یون جی،اونم ازدواج و حامله شده و داره زندگیشو میکنه،منو یون جی بعد اونهمه سختی الانم یه بچه داریم،خداروشکر که همچین مال و خوبه
یون جی:کوک داری عمیق فکر میکنی
کوک:دارم فکر میکنم چقدر سختی کشیدیم
یون جی:آره خب خیلی سختی کشیدیم،ولی الان همو داریم، و من همیشه اینو میخواستم
و کوک یون جی رو بغل کرد
کوک:خیلی دوست دارم
یون جی:منم عشقم
و راعون آوند سمت نیمکتی که نشستیم
راعون:بابا،منم بغل کن حسودیم شد
کوک:باشه دختر حسود من*خنده*
و کوک راعون رو گرفت تو بغلش
راعون:مامان خانم فکر کردی فقط بابا تورو دوس داره ، منم دوست داره
یون جی:او او*خنده*
بورام ویو
۵ ماه پیش که فهمیدم حالم ،امروزم رفتم دکتر و فهمیدم بچمون پسره ،چانگ مین گفته اسمشو بزاریم چونگ هی که به معنی صلح طلب و بالغه،خیلی خوشحالم که ثمره عشقمون رو بغلم بگیرم
چانگ:عشقم ،میدونستی قرصاتو یادت رفته
بورام:وای راس میگی باشه الان میخورم
و بورام قرصاشو خورد
کوک
داشت غروب میشد ، یادمون افتاد که من خانوادم رو دعوت کردم ، رفتیم سوار ماشین شدیم و رفتیم خونه
یون جی ویو
منو راعون رفتیم و دوش گرفتیم ،اومدم بیرون موهای خودم و راعون رو خشک کردم
به راعون کرم بچه که برای پوستش خوب بود زدم ،بهش یه لباس پرنسی قرمز پوفی پوشوندم ،موهاشو میکی موسی بستم ،و بهش عطر زدم،و یه کفش قرمز شاینی موشوندم که یه خورده پاشنه داشت ،خودمم با راعون ست کردم ولی موهامو از فرق سرم ریز بافتم ،و بعدشم کرم و کانسیلر و کانتور روی پوستم و بينيم رو فید کردم ،بعدشم یه سایه قرمز ملایم شاین دار زدم ،یه خط چشم کشیدم ، و بعدش یه رژ قرمز مات زدم، و بعدش عطر کلویی رو زدم(گایز این عطر ها وجود داره)و یه کفش پاشنه بلند که نوک کفش شاین قرمز بود پوشیدم،و خودمو راعون رفتیم پایین ،کوک هم یه کت مشکی پوشیده بود
۳۰ دقیقه بعد
یون جی ویو
مامان و آبجی اومدن،سلام کردیم و نشستن
و ماهم رفتیم نشستیم
کیونگ:راعون بیا بغلم عمه *خنده*
راعون :وای عمه اومدم(خوشحال)
کوک ویو
و راعون رفت بغل آبجیم،راعون کیونگ رو خیلی دوس داره
کوک:راستی کیونگ قضیه ازدواج
کیونگ: نمیدونم،درسته دوسش دارم ،ولی
کوک:کیونگ داره سنت میره ،بعدشم
مامان:آره کوک راست میگه
یون جی:دوسش داری ولی نمیتونی بهش اعتماد کنی
کیونگ:آره
یون جی:درک میکنم
و یون جی به کوک نگاه کرد که باعث شد کوک یادش بیوفته
یون جی:از کجا باهاش آشنا شدی
کیونگ:خب از زمان دبیرستان باهاش آشنا شدم،یه بار بابا رحمتش کنه سرش داد زد
مامان:عوضی سر همه داد میزد (زیر لب)
کوک و کیونگ:چی مامان
مامان:هیچی،حالا بگو دخترم،خودت چی میگی
کیونگ:دوسش دارم ،از اینکه ولم ونه میترسم
کوک:اوو داری به کجا فکر میکنی
یون جی:اون تورو دوست داره
کیونگ:آره خب داره
یون جی:پس برا چی میگی ولت میکنه
کیونگ:خب...باشه شما ها راست میگی
کوک:دیدی،باهم قرار بزارین و در موردش صحبت کنین
مامان:آره قرار بزارین،حالا بگذریم...زندگی شما یون جی و کوک،بیا بغلم راعونه قشنگم
کوک:هیچی والا امروز رفتیم پارک، و اینکه یادم افتاد چقدر سختی کشیدیم تا پیش هم باشیم
مامان:آ...آره خب
راعون:مامانی من سال بعد عروس میشم چون دسته گل خاله بورام رو تو عروسی گرفتم
مامان و کیونگ:واقعا
یون جی:آره
کیونگ:*خنده*وای خدا آخه از دست تو راعون
مامان:حالا کی گفته سال بعد عروس میشی شما هنوز کوچولویی*خنده*
و خلاصه خانواده دور هم بود و باهم حرف میزدن و وقت میگذروندن
☆__☆
پایان♡
امیدوارم که لذت برده باشید
کپی ممنوع❌
۲۵.۶k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.