پل p3
سرم رو پایین انداخته بودم
پدر ا.ت : تا الان کدوم گوری بودی
مادر ا.ت : چاگی دستش زخمی شده لطفا ولش کن
پدر ا.ت : زخمی شده که شده به درک که زخمی شده دستت رو بیار جلو
مادر ا.ت : چاگیی ...
پدر ا.ت : خفه شو دستت رو بیار جلو
دستای باند پیچی شدم رو بردم جلو
محکم با چوب میزد رو دستم
پدر ا.ت : این .. برای .. اینکه.. بفهمی .. دختر دادستان .. نباید .. تا ..این وقت شب .. بیرون .. بمونه .. اونم با پسر رئیس جمهورررر( داد )
با هر کلمه یه ضربه میزد ضربه ی آخر و با تمام وجودش زد
بانداژ خونی شده بود و دستام درد میکرد
ولی نه یه کلمه حرف زدم
نه اشک ریختم
بی تفاوت رفتم به اتاقم
در اتاق رو با پام بستم و رفتم داخل دست شویی اتاقم
سعی کردم بازش کنم ولی درد زیادی داشت
به سختی لباسام رو عوض کردم و با همون دستا
خوابیدم صبح درد کمتری داشتم
.
.
صبح پدر زودتر رفته بود و مادرم برای صبحانه صدام کرد
مادر ا.ت : بمیرم برات همش بخاطر منه
ا.ت : نه اوما به تو چه ربطی داره
مادر ا.ت : بیا ببرمت بیمارستان
ا.ت : خودم میرم
مادر ا.ت : برو آماده شو
(مادر ا.ت ویو )
سریع زنگ زدم به یونگی
مادر ا.ت : سلام پسرم وقت داری صحبت کنی
یونگی : بله حتما گوش میکنم
مادر ا.ت : دیشب پدر ا.ت ، ا.ت رو کتک زده میای ببریش بیمارستان
یونگی : پنج دقیقه دیگه اونجا ام
(یونگی ویو )
اعصابم بهم ریخته بود
زنگ زدم بابام
یونگی : آقای مین لطف کن دست هرز برادرت رو
جمع کن
پدر یونگی : چیشده پسرم
یونگی : باز ا.ت رو کتک زده
پدر یونگی: پسرم دخترشه اختیارش رو داره تو چرا آشوب میکنی
یونگی : بابا این تویی ؟ تویی که میگفتی ا.ت عروس خودمه
از پنج سالگی میگفتی ا.ت عروس منه
بغضم گرفت
یونگی : بابا داری بی انصافی میکنی
رسیدم خونه ا.ت تلفتن رو قطع کردم
ا.ت از در خارج شد و چشمش به من خورد گله وار به اومونی نگاه کرد
ا.ت : اوماااا گفتم بهش نگو
رفتم سمتش
یونگی : آاا سلام اومونی خودت پس میخواستی بری
نگاهم به دستاش افتاد
اینم برای توت فرنگی های جدیدم
خوش اومدین 🖤🍥
10 like
10 comment
پدر ا.ت : تا الان کدوم گوری بودی
مادر ا.ت : چاگی دستش زخمی شده لطفا ولش کن
پدر ا.ت : زخمی شده که شده به درک که زخمی شده دستت رو بیار جلو
مادر ا.ت : چاگیی ...
پدر ا.ت : خفه شو دستت رو بیار جلو
دستای باند پیچی شدم رو بردم جلو
محکم با چوب میزد رو دستم
پدر ا.ت : این .. برای .. اینکه.. بفهمی .. دختر دادستان .. نباید .. تا ..این وقت شب .. بیرون .. بمونه .. اونم با پسر رئیس جمهورررر( داد )
با هر کلمه یه ضربه میزد ضربه ی آخر و با تمام وجودش زد
بانداژ خونی شده بود و دستام درد میکرد
ولی نه یه کلمه حرف زدم
نه اشک ریختم
بی تفاوت رفتم به اتاقم
در اتاق رو با پام بستم و رفتم داخل دست شویی اتاقم
سعی کردم بازش کنم ولی درد زیادی داشت
به سختی لباسام رو عوض کردم و با همون دستا
خوابیدم صبح درد کمتری داشتم
.
.
صبح پدر زودتر رفته بود و مادرم برای صبحانه صدام کرد
مادر ا.ت : بمیرم برات همش بخاطر منه
ا.ت : نه اوما به تو چه ربطی داره
مادر ا.ت : بیا ببرمت بیمارستان
ا.ت : خودم میرم
مادر ا.ت : برو آماده شو
(مادر ا.ت ویو )
سریع زنگ زدم به یونگی
مادر ا.ت : سلام پسرم وقت داری صحبت کنی
یونگی : بله حتما گوش میکنم
مادر ا.ت : دیشب پدر ا.ت ، ا.ت رو کتک زده میای ببریش بیمارستان
یونگی : پنج دقیقه دیگه اونجا ام
(یونگی ویو )
اعصابم بهم ریخته بود
زنگ زدم بابام
یونگی : آقای مین لطف کن دست هرز برادرت رو
جمع کن
پدر یونگی : چیشده پسرم
یونگی : باز ا.ت رو کتک زده
پدر یونگی: پسرم دخترشه اختیارش رو داره تو چرا آشوب میکنی
یونگی : بابا این تویی ؟ تویی که میگفتی ا.ت عروس خودمه
از پنج سالگی میگفتی ا.ت عروس منه
بغضم گرفت
یونگی : بابا داری بی انصافی میکنی
رسیدم خونه ا.ت تلفتن رو قطع کردم
ا.ت از در خارج شد و چشمش به من خورد گله وار به اومونی نگاه کرد
ا.ت : اوماااا گفتم بهش نگو
رفتم سمتش
یونگی : آاا سلام اومونی خودت پس میخواستی بری
نگاهم به دستاش افتاد
اینم برای توت فرنگی های جدیدم
خوش اومدین 🖤🍥
10 like
10 comment
۴.۵k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.