گفت:من اخطارم رو دادم پس بهتره صدات در نیاد که اگه مادرم
گفت:من اخطارم رو دادم پس بهتره صدات در نیاد که اگه مادرم بویی ببره زندت نمیزارم لباسش رو طناب بود کمربندش رو ورداشت و اومد سمتم نشستم و خودم رو جمع کردم و اونم میزدم محکم دهنم رو گرفتم که صدام در نیاد و هق هق میکردم کارش که تموم شد کمربنده رو گذاشت سره جاش و گفت:بلند شو بدنم درد میکرد و میسوخت رویه لباسم لکه های خون بود بلند شدم دستم رو گرفت....ببخشید کم بود باید میرفتم بیرون
۱۳.۲k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.