95
#95
عشق ووفش💜♾️💙
نیکا: یه نکاه به بچه کردم که گریش تموم شد و اشکاش ذوی گونه هاش بود و چشاش هنور پر اشک بود و لباشم اویزون بود به من با ترس نکاه میکرد
از بغلش ارسلان در اومدم اونم نشست رو مبل
کنارش نشستم و دستمو سمت بجهه بردم که ترسید و یکم عقب رفت لبخندی زدم و دستمو دوباره به سمتش بردم اشکای روی گونشو پاک کردم
اروم شده بود
خب حالا میشه توضیح بدی کاملللـ
ارسلان: ارغ
خب نیکا جان بندع دلم بچه نیخاس تصمیم گرفتم برم پرورشگاه و دوتا دختر بیارم اون یکیش مهده کودکه خاهر این میشه ساعت 11 میرم دنبالش
نیما: دندونامو روی هم فشار دادم
ارسلاااااانننننننن تو از من اجازه گرفتیییییی
ارسلان: اجازع نمیخاس که
نیکا: اجازه نمیخاس؟!
تو واسه بیرون رفتنتم باید از من اجازع بگیری اقااااا
ارسلان: عهههه باشه
نیکل: اصن من قهرم میرم پیش مامانم تا وقتی که هم بچه رو نبری تحویل بدی برنمیگردم
ارسلان: عههه نیکا اذیت نکن دیه
نیکا: همینه کخ هس
الینا: نیتا
نیکا: صدام زد ولی نکف نیکا گف نیتا🥹
میخاسم بخورمش سرمو چزخوندم و بش نکاه کردم
ویییییی خداااا من فداتتت بیشم🥹یه بار دیگه بگو
ارسلان: لپشو بوس کردم
نیتا ن مامان
الینا: مامان ن نیتا
ارسلان: عههع الینا
نیکا: اسمش الیناس؟
ارسلان: ارع اسم خاهرشم الناس
نیکا: الینا بیا بغلم
سریع دستاشو باز کرد منم بغلش کرذم و توی بغلم نشست و به من و ارسلان نگاع میکرد
ارسلان: دستمو دور گردن نیکا حلق کرذم و کشیدمش تو بغلم و سرشو گذاشتم رو سینم
نیکا: خب کی میری دنبال النا
ارسلان: دایی گف 12
نیکا: دایی؟!
ارسلان: ن چیز یعنی همون مرده پرورشگاه گفته بم بکین دایی
نیکا: ارسلاننننن
ارسلان: به جون ممد راس میگم خدت میدونی الکی جون ممدو قسم نمیخورم
نیکا: 😐😂
ارسلان: 😂
یکم با الینا بازی کردیم ساعت 11 و 30 بود
خب من میرم دنبال النا
نیکا: ماهم میایم
راسی ارسلان عه کجا قیافشو میشتاسی؟
ارسلان: خب عکسشو نشوتم دادن
نیکا: باش
ارسلان: خب باشه
راه افتاذیم سمت مهد کودک دم در مهد وابسادیم الینا تو بغل نبکا بود و منم پشت نیکا که زنک به صدا در اومد و همه ریختن بیرون همش نگاه میکردم به ذخترا که النا رو دیدم
النا: ارسلانو دیدم و دوییدم سمتش که یه دختر باش بود و الینا تپ بغلش بود که فهمیدم زنشه اخه بابا گفته بود زن کرف
ارسلانننننتتتنن
60 تا کام🥲❤️🩹
عشق ووفش💜♾️💙
نیکا: یه نکاه به بچه کردم که گریش تموم شد و اشکاش ذوی گونه هاش بود و چشاش هنور پر اشک بود و لباشم اویزون بود به من با ترس نکاه میکرد
از بغلش ارسلان در اومدم اونم نشست رو مبل
کنارش نشستم و دستمو سمت بجهه بردم که ترسید و یکم عقب رفت لبخندی زدم و دستمو دوباره به سمتش بردم اشکای روی گونشو پاک کردم
اروم شده بود
خب حالا میشه توضیح بدی کاملللـ
ارسلان: ارغ
خب نیکا جان بندع دلم بچه نیخاس تصمیم گرفتم برم پرورشگاه و دوتا دختر بیارم اون یکیش مهده کودکه خاهر این میشه ساعت 11 میرم دنبالش
نیما: دندونامو روی هم فشار دادم
ارسلاااااانننننننن تو از من اجازه گرفتیییییی
ارسلان: اجازع نمیخاس که
نیکا: اجازه نمیخاس؟!
تو واسه بیرون رفتنتم باید از من اجازع بگیری اقااااا
ارسلان: عهههه باشه
نیکل: اصن من قهرم میرم پیش مامانم تا وقتی که هم بچه رو نبری تحویل بدی برنمیگردم
ارسلان: عههه نیکا اذیت نکن دیه
نیکا: همینه کخ هس
الینا: نیتا
نیکا: صدام زد ولی نکف نیکا گف نیتا🥹
میخاسم بخورمش سرمو چزخوندم و بش نکاه کردم
ویییییی خداااا من فداتتت بیشم🥹یه بار دیگه بگو
ارسلان: لپشو بوس کردم
نیتا ن مامان
الینا: مامان ن نیتا
ارسلان: عههع الینا
نیکا: اسمش الیناس؟
ارسلان: ارع اسم خاهرشم الناس
نیکا: الینا بیا بغلم
سریع دستاشو باز کرد منم بغلش کرذم و توی بغلم نشست و به من و ارسلان نگاع میکرد
ارسلان: دستمو دور گردن نیکا حلق کرذم و کشیدمش تو بغلم و سرشو گذاشتم رو سینم
نیکا: خب کی میری دنبال النا
ارسلان: دایی گف 12
نیکا: دایی؟!
ارسلان: ن چیز یعنی همون مرده پرورشگاه گفته بم بکین دایی
نیکا: ارسلاننننن
ارسلان: به جون ممد راس میگم خدت میدونی الکی جون ممدو قسم نمیخورم
نیکا: 😐😂
ارسلان: 😂
یکم با الینا بازی کردیم ساعت 11 و 30 بود
خب من میرم دنبال النا
نیکا: ماهم میایم
راسی ارسلان عه کجا قیافشو میشتاسی؟
ارسلان: خب عکسشو نشوتم دادن
نیکا: باش
ارسلان: خب باشه
راه افتاذیم سمت مهد کودک دم در مهد وابسادیم الینا تو بغل نبکا بود و منم پشت نیکا که زنک به صدا در اومد و همه ریختن بیرون همش نگاه میکردم به ذخترا که النا رو دیدم
النا: ارسلانو دیدم و دوییدم سمتش که یه دختر باش بود و الینا تپ بغلش بود که فهمیدم زنشه اخه بابا گفته بود زن کرف
ارسلانننننتتتنن
60 تا کام🥲❤️🩹
۲۱.۶k
۱۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.