55
#55
عشق ووفش💜♾️💙
ارسلان: همینجور خشکم زد بش نگاه میکردم
هه پس از همون اول مشکل مامان و بابام نبودن مشکل این بود که منو نمیخای😅
نیکا: بدجور خراب کردم
ن ارسلان ببین
ارسلان: بلند شدم و به از اتاق رفتم بیرون
نیکا: سریع بلند شدم و دنبالش رفتم
سارا: نشیته بودم مه ارسلان با عصبانیت داش میرف نیکاهم دنبالش میومد و صداش میکرد
ارسلان: در ورودی و باز کردم از حیاط خونشونم گذاشتم خاسم درو باز کنم که
نیکا: سریع دوییدم و سد راهش شدم
با چشای پر از اشک بش زل زدم
ارسلان: داشتم در برابر چشاش تسلیم میشدم ولی نگاهمو ازش گرفتم و به اون ور نگاه کردم
نیکا برو کنار
نیکا: اول به حرفام گوش بده بعد برو(با بغض و چشای پر اشک)
ارسلان به خدا دوست دارم فق از یه چیز میترسم اونم که خانوادت اذیتمون کنن روز خوش نمونه برامون همین
ارسلان: بش نکاه کردم
نیکا مامان و بابام شاید موافق نباشن اما کارمونم ندارن اوتا پسرشونو هیچ وقت اذیت نمیکنن چون من تنها بچه ی اونام
نیکا: پس مشکلی نیس واسه ازدواج(هنو هم با بغش و اشک)
ارسلان: نن
نیکا: محکم بغلش کردم
ببخشید
ارسلان: ننم محکم بغلش کردم
اشکال نداره
سارا: پس مبارکهعههه
ارنیکا: دوتامون جدا شذیم و به سارا نکاه میکردیم بغد به هم نکاه کردیم و خندیدیم😂
سارا: نیکاااااا
نیکا: چیشدهه
سارا: لباس نداریم بدو بریم خرید صب کنین اماده شم بیام باهم بریم خزید لباس عروسو من انتخاب میکنمااا
نیکا: باشه به شرط اینکه قشنگ باشه
سارا: باشه من رفتم اماده شم صب کنین
ارسلان: باشه از اینجا میریم خونه ما منو نیکاعم اماده شیم بچه ها هم خونه منن نگرانن بعد همگی باهم میریم
نیکسارا: عالیهههه
نیکا: سارا رف داخل منو ارسلانم تو حیاط منتظرش بودیم که اومد و رفتیم نشستیم تو ماشین ارسلان
عهههه ارسلاننن
ارسلان: جانمم
نیکا: پس عقد و نامزدی
ارسلان؛ من نمیتونم صب کنم همشث باهم تو دو سه روز میگیرم نامزدی که نمیخاد میریم واسه عقد فرداشم عروسی
نیکا: باشه
با ارسلان رفتیم خونه بچه هارو دیدم
دیانا: نیکا کجا بودی قشنگم
نیکا: تا این ساعتو بیخی اماده شم مبخایم بریم هرید عقد و عروسیییی
دخترا: چییی
جیایاتینینزنمیوژوزدزپبپی🥹😂
نیگا: حژنتینینص🥹😂
پسرا: 😐
ارسلان : نیکا بدو
50 تاکام🕷هنو خبر بد داریم🥲زاسی گفتم عاف به خاطر یه نفر هرچی فکرش کردم نمیشه اخه عروسی داریم باس برم دنبال خرید و اینا نمیتونم رمان بزارم گفتم عاف نشم و رمانو بزارم براتون🙂تو این چن روز زیاد میزارم که زفتم عروسی ذیگه حق الناس دخترای ویس گردنم نباشه😂(خنده قبلی فیکه و واسه اینه که حال شما خوب باشه) بچه ها جا نشد تو ویص
ارسلان نیکا دیانا متین ممد پانیذ عسل رضا مهراب مهدیس دپ رمان اکیپ عاشقانه شکست مرگ دخترونه
عشق ووفش💜♾️💙
ارسلان: همینجور خشکم زد بش نگاه میکردم
هه پس از همون اول مشکل مامان و بابام نبودن مشکل این بود که منو نمیخای😅
نیکا: بدجور خراب کردم
ن ارسلان ببین
ارسلان: بلند شدم و به از اتاق رفتم بیرون
نیکا: سریع بلند شدم و دنبالش رفتم
سارا: نشیته بودم مه ارسلان با عصبانیت داش میرف نیکاهم دنبالش میومد و صداش میکرد
ارسلان: در ورودی و باز کردم از حیاط خونشونم گذاشتم خاسم درو باز کنم که
نیکا: سریع دوییدم و سد راهش شدم
با چشای پر از اشک بش زل زدم
ارسلان: داشتم در برابر چشاش تسلیم میشدم ولی نگاهمو ازش گرفتم و به اون ور نگاه کردم
نیکا برو کنار
نیکا: اول به حرفام گوش بده بعد برو(با بغض و چشای پر اشک)
ارسلان به خدا دوست دارم فق از یه چیز میترسم اونم که خانوادت اذیتمون کنن روز خوش نمونه برامون همین
ارسلان: بش نکاه کردم
نیکا مامان و بابام شاید موافق نباشن اما کارمونم ندارن اوتا پسرشونو هیچ وقت اذیت نمیکنن چون من تنها بچه ی اونام
نیکا: پس مشکلی نیس واسه ازدواج(هنو هم با بغش و اشک)
ارسلان: نن
نیکا: محکم بغلش کردم
ببخشید
ارسلان: ننم محکم بغلش کردم
اشکال نداره
سارا: پس مبارکهعههه
ارنیکا: دوتامون جدا شذیم و به سارا نکاه میکردیم بغد به هم نکاه کردیم و خندیدیم😂
سارا: نیکاااااا
نیکا: چیشدهه
سارا: لباس نداریم بدو بریم خرید صب کنین اماده شم بیام باهم بریم خزید لباس عروسو من انتخاب میکنمااا
نیکا: باشه به شرط اینکه قشنگ باشه
سارا: باشه من رفتم اماده شم صب کنین
ارسلان: باشه از اینجا میریم خونه ما منو نیکاعم اماده شیم بچه ها هم خونه منن نگرانن بعد همگی باهم میریم
نیکسارا: عالیهههه
نیکا: سارا رف داخل منو ارسلانم تو حیاط منتظرش بودیم که اومد و رفتیم نشستیم تو ماشین ارسلان
عهههه ارسلاننن
ارسلان: جانمم
نیکا: پس عقد و نامزدی
ارسلان؛ من نمیتونم صب کنم همشث باهم تو دو سه روز میگیرم نامزدی که نمیخاد میریم واسه عقد فرداشم عروسی
نیکا: باشه
با ارسلان رفتیم خونه بچه هارو دیدم
دیانا: نیکا کجا بودی قشنگم
نیکا: تا این ساعتو بیخی اماده شم مبخایم بریم هرید عقد و عروسیییی
دخترا: چییی
جیایاتینینزنمیوژوزدزپبپی🥹😂
نیگا: حژنتینینص🥹😂
پسرا: 😐
ارسلان : نیکا بدو
50 تاکام🕷هنو خبر بد داریم🥲زاسی گفتم عاف به خاطر یه نفر هرچی فکرش کردم نمیشه اخه عروسی داریم باس برم دنبال خرید و اینا نمیتونم رمان بزارم گفتم عاف نشم و رمانو بزارم براتون🙂تو این چن روز زیاد میزارم که زفتم عروسی ذیگه حق الناس دخترای ویس گردنم نباشه😂(خنده قبلی فیکه و واسه اینه که حال شما خوب باشه) بچه ها جا نشد تو ویص
ارسلان نیکا دیانا متین ممد پانیذ عسل رضا مهراب مهدیس دپ رمان اکیپ عاشقانه شکست مرگ دخترونه
۴۶.۶k
۱۹ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.