💭
💭
می دونی وقتی سال نو شد به چه کسی اول تبریک گفتم ؟
به خانواده ام ؟؟؟ _نه ،قبلش !
به اولین همسایه ای که در راهرو جلوی راهم سبز شد ؟ _نه قبلش !
به دوستان مجازیم ؟ _نه قبلش !
بذار خودم بگم ،چون فکر نکنم بتونی به این راحتیا حدس بزنی ....به خودم !
آره به خودم تبریک گفتم که سالهاست یادم رفته یه دل سیر تحویلش بگیرم .
به خودم گفتم : طفلکی عيدت مبارک .
مرسی که سی و چند ساله تحملم می کنی . اشتباهاتمو ...خودآزاری هامو ...خوشیهامو، ناخوشی هامو ...ناسپاسی هامو...
بعد یه موسیقی پخش کردم و با خودم جلوی آینه یه عالمه رقصیدم و قربان صدقه ی قد و بالاش رفتم و گفتم : دیوونه چقدر از آخرین باری که توی آینه دیدمت لاغر تر و ضعیف تر شدی ؟ اصلا حواست هست که خیلی کار می کنی ؟ که با خودت بدجوری مسابقه گذاشتی ؟ میشه یکم بیشتر بخوابی ؟ یکم بهتر غذا بخوری ؟ میشه امسال کمتر به خودت سخت بگیری ؟ این طوری زود پیر میشی هااا ...
خلاصه می دونی ؟ حس خیلی خوبی داشت .
اینکه حس کردم خودم پشت خودم ایستادم و بیشتر از قبل خودمو دوست دارم و بی نیاز به هر آدم دیگه ، با تمام آنچه نباید می کردم ها ، خودمو پذیرفته ام، اونو بغل کردم و بهش قول دادم امسال باهاش مهربان تر باشم .
بهش قول دادم یه جاهایی باهاش تنها برم ، یه موسیقی هایی رو باهاش تنهای تنها گوش بدم و یه فیلمایی رو باهاش تنها ببینم و کیف کنم . یه کتابایی رو باهاش تنهایی بخونم .
قول دادم امسال باهاش بیشتر وقت بگذرونم . کمتر به خاطر دیگران تنهاش بگذارم .یکم بیشتر هواشو داشته باشم تا بیش از این دور نشه ازم ...
لازم بود می دونی ؟ ترسیدم دیر بشه .ترسیدم یه روز از خونه ام بره و بر نگرده و من دقیقا در همون خیابونهایی که دلش می خواست و باهاش قدم نزده بودم ، بین خط به خط کتابهایی که براش نخونده بودم ، بین همون آدمایی که همیشه به خاطرشون ، ازش گذشته بودم، گمش کنم .
ترسیدم ...خیلی ترسیدم ...
پس سال که تحویل شد بغلش کردم و آنقدر محکم فشارش دادم که دیگه جرئت نکنه از کنارم جُم بخوره.
امسال سال خاطره سازی با خودمه ...
"لازم نیست در همه ی قابها دنبال کسی بگردی تا کنارت بایسته ...دست کم نگیر اونو که سالهاست در آینه منتظره تا یه روز صمیمانه و با اشتیاق نگاش کنی ..."
#زهره_حدادی
می دونی وقتی سال نو شد به چه کسی اول تبریک گفتم ؟
به خانواده ام ؟؟؟ _نه ،قبلش !
به اولین همسایه ای که در راهرو جلوی راهم سبز شد ؟ _نه قبلش !
به دوستان مجازیم ؟ _نه قبلش !
بذار خودم بگم ،چون فکر نکنم بتونی به این راحتیا حدس بزنی ....به خودم !
آره به خودم تبریک گفتم که سالهاست یادم رفته یه دل سیر تحویلش بگیرم .
به خودم گفتم : طفلکی عيدت مبارک .
مرسی که سی و چند ساله تحملم می کنی . اشتباهاتمو ...خودآزاری هامو ...خوشیهامو، ناخوشی هامو ...ناسپاسی هامو...
بعد یه موسیقی پخش کردم و با خودم جلوی آینه یه عالمه رقصیدم و قربان صدقه ی قد و بالاش رفتم و گفتم : دیوونه چقدر از آخرین باری که توی آینه دیدمت لاغر تر و ضعیف تر شدی ؟ اصلا حواست هست که خیلی کار می کنی ؟ که با خودت بدجوری مسابقه گذاشتی ؟ میشه یکم بیشتر بخوابی ؟ یکم بهتر غذا بخوری ؟ میشه امسال کمتر به خودت سخت بگیری ؟ این طوری زود پیر میشی هااا ...
خلاصه می دونی ؟ حس خیلی خوبی داشت .
اینکه حس کردم خودم پشت خودم ایستادم و بیشتر از قبل خودمو دوست دارم و بی نیاز به هر آدم دیگه ، با تمام آنچه نباید می کردم ها ، خودمو پذیرفته ام، اونو بغل کردم و بهش قول دادم امسال باهاش مهربان تر باشم .
بهش قول دادم یه جاهایی باهاش تنها برم ، یه موسیقی هایی رو باهاش تنهای تنها گوش بدم و یه فیلمایی رو باهاش تنها ببینم و کیف کنم . یه کتابایی رو باهاش تنهایی بخونم .
قول دادم امسال باهاش بیشتر وقت بگذرونم . کمتر به خاطر دیگران تنهاش بگذارم .یکم بیشتر هواشو داشته باشم تا بیش از این دور نشه ازم ...
لازم بود می دونی ؟ ترسیدم دیر بشه .ترسیدم یه روز از خونه ام بره و بر نگرده و من دقیقا در همون خیابونهایی که دلش می خواست و باهاش قدم نزده بودم ، بین خط به خط کتابهایی که براش نخونده بودم ، بین همون آدمایی که همیشه به خاطرشون ، ازش گذشته بودم، گمش کنم .
ترسیدم ...خیلی ترسیدم ...
پس سال که تحویل شد بغلش کردم و آنقدر محکم فشارش دادم که دیگه جرئت نکنه از کنارم جُم بخوره.
امسال سال خاطره سازی با خودمه ...
"لازم نیست در همه ی قابها دنبال کسی بگردی تا کنارت بایسته ...دست کم نگیر اونو که سالهاست در آینه منتظره تا یه روز صمیمانه و با اشتیاق نگاش کنی ..."
#زهره_حدادی
۱۰.۰k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.