تو اتاق نشسته بود..
تو اتاق نشسته بود..
غمگین و سرخورده (:
در رو زدم اجازه نداد برم تو..دلش مثل پیچک پیچیده بود ب هم و من چاره ای نداشتم جز اینکه با حرفام آرومش کنم..
بهش گفتم من اینجا پشت در تا هروقت که تو بخوای میمونم،بهار بره بیاد..مهم نیست بهار من که اینجا نشسته!نمیزارم پاییز بشه و مث زمستون یخ کنه!
میشم همون باریکه نوری که میزنه ب چشات.میشم لبخند رو لبات..روشنی نگات ولی نمیزارم هیچ غمی فرود کنه تو صدات (:
لبخند زد..
یاس شد..و
بهار رسید (:💙
#خودم_نوشت😄
#argeh (:
غمگین و سرخورده (:
در رو زدم اجازه نداد برم تو..دلش مثل پیچک پیچیده بود ب هم و من چاره ای نداشتم جز اینکه با حرفام آرومش کنم..
بهش گفتم من اینجا پشت در تا هروقت که تو بخوای میمونم،بهار بره بیاد..مهم نیست بهار من که اینجا نشسته!نمیزارم پاییز بشه و مث زمستون یخ کنه!
میشم همون باریکه نوری که میزنه ب چشات.میشم لبخند رو لبات..روشنی نگات ولی نمیزارم هیچ غمی فرود کنه تو صدات (:
لبخند زد..
یاس شد..و
بهار رسید (:💙
#خودم_نوشت😄
#argeh (:
۲.۷k
۰۸ مهر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.