❤ ❤ ❤ ❤
❤ ❤ ❤ ❤
عشـــــــــق.... #پارت 37
نیلوفر:
در زدم ورفتم اتاق مهرداد داشت تختش رو مرتب می کرد با دیدنم لبخندی زدوگفت :
یکم تمرین کن تا کارم تموم شه
پشت پیانو نشستم وگفتم : واسه ات چای سبز آوردم
مهرداد : ممنون چرا زحمت کشیدی
اومد نشست جای همیشگی اش وفنجون چای رو برداشت ومزه کرد وگفت : خیلی خوب چای درست می کنی
- نوش جون
نمی دونم چرا دستام می لرزید ونمی تونستم درست بنوازم
مهرداد داشت به دستام نگاه می کرد
مهرداد: مشکلی پیش اومده نیلوفر
- یکم حالم خوب نیست
مهرداد : خوب اگه حالت بده برو
بلند شدم ورفتم طرف در
مهرداد: اگه حالت بده درم قفل کن شاید بهتر بشی
لبمو گاز گرفتم
مهرداد : نجابتت رو تحسین می کنم ولی به من اعتماددکن من مثله چشام...
مثله چشاش چی چرا حرف نمی زد چرا تشنه حرف زدنش بودم
خدایا چرا نفهمیدم من از این مرداجیب خوشم میاد اجیب بود نبود ؟ مهرداد متفاوت بود با همه ای مردای دور ورش
ولی اسم این احساسم رو نمی تونم بزارم عشق من تازه هفده سالم می شد ...راستی مثله چشاش چی ؟
وقتی دیدم سکوت کرده وحرفی نمی زنه آروم از اتاقش اومدم بیرون ورفتم اتاق خودم در رو گذاشتم باز که ببینه حالا از من ناراحت شده خدا منو لعنت کنه
- نیلوفر
برگشتم نگاهش کردم ناراحت گفت :ناراحتت کردم
- من ناراحتت کردم اقا مهرداد
اخمی کرد وگفت : آقا مهرداد ؟!
سرمو بلند کردم نگاش کردم اونم نگاهم کرد با اون چشای جادویی که دلم لرزید
- مهرداد
لبخندی زد وسرشو پایین انداخت
مهرداد : اگه میشه فقط به اسم صدام بزن نیلوفر ..میرم بیرون اگه حالت بهتر شد اومدم یکم باهم کار می کنیم
- ناراحت نشو
مهرداد : نشدم .
لبخندی زدورفت یه نفس عمیق کشیدم
عشـــــــــق.... #پارت 37
نیلوفر:
در زدم ورفتم اتاق مهرداد داشت تختش رو مرتب می کرد با دیدنم لبخندی زدوگفت :
یکم تمرین کن تا کارم تموم شه
پشت پیانو نشستم وگفتم : واسه ات چای سبز آوردم
مهرداد : ممنون چرا زحمت کشیدی
اومد نشست جای همیشگی اش وفنجون چای رو برداشت ومزه کرد وگفت : خیلی خوب چای درست می کنی
- نوش جون
نمی دونم چرا دستام می لرزید ونمی تونستم درست بنوازم
مهرداد داشت به دستام نگاه می کرد
مهرداد: مشکلی پیش اومده نیلوفر
- یکم حالم خوب نیست
مهرداد : خوب اگه حالت بده برو
بلند شدم ورفتم طرف در
مهرداد: اگه حالت بده درم قفل کن شاید بهتر بشی
لبمو گاز گرفتم
مهرداد : نجابتت رو تحسین می کنم ولی به من اعتماددکن من مثله چشام...
مثله چشاش چی چرا حرف نمی زد چرا تشنه حرف زدنش بودم
خدایا چرا نفهمیدم من از این مرداجیب خوشم میاد اجیب بود نبود ؟ مهرداد متفاوت بود با همه ای مردای دور ورش
ولی اسم این احساسم رو نمی تونم بزارم عشق من تازه هفده سالم می شد ...راستی مثله چشاش چی ؟
وقتی دیدم سکوت کرده وحرفی نمی زنه آروم از اتاقش اومدم بیرون ورفتم اتاق خودم در رو گذاشتم باز که ببینه حالا از من ناراحت شده خدا منو لعنت کنه
- نیلوفر
برگشتم نگاهش کردم ناراحت گفت :ناراحتت کردم
- من ناراحتت کردم اقا مهرداد
اخمی کرد وگفت : آقا مهرداد ؟!
سرمو بلند کردم نگاش کردم اونم نگاهم کرد با اون چشای جادویی که دلم لرزید
- مهرداد
لبخندی زد وسرشو پایین انداخت
مهرداد : اگه میشه فقط به اسم صدام بزن نیلوفر ..میرم بیرون اگه حالت بهتر شد اومدم یکم باهم کار می کنیم
- ناراحت نشو
مهرداد : نشدم .
لبخندی زدورفت یه نفس عمیق کشیدم
۸۵.۶k
۲۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.