روزی سگی داشت در چمن علف میخورد . سگ دیگری کنار چمن می گذ
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد . سگ دیگری کنار چمن می گذشت و چون این منظره را دید ایستاد . چون تا به حال ندیده بود سگی علف بخورد. ایستاد و با تعجب گفت : هوی ! تو کی هستی ؟ چرا علف میخوری؟
سگی که علف می خورد نگاهش کرد و بادی در گلو انداخت و گفت من ؟ من سگ قاسم خان هستم
اون یکی سگ پوز خندی زد و گفت: سگ حسابی ! تو که علف میخوری، دیگه چرا سگ قاسم خان ؟ حالـا اگر این قاسم خان پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی ، پس دیگه نگو سگ قاسم خان ؟ سگ خودت باش🌹
سگی که علف می خورد نگاهش کرد و بادی در گلو انداخت و گفت من ؟ من سگ قاسم خان هستم
اون یکی سگ پوز خندی زد و گفت: سگ حسابی ! تو که علف میخوری، دیگه چرا سگ قاسم خان ؟ حالـا اگر این قاسم خان پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی ، پس دیگه نگو سگ قاسم خان ؟ سگ خودت باش🌹
۳۳.۳k
۰۵ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.