پارت ۳
#پارت_۳
از پرستار پرسیدم نمازخونه کجاس وقتی یهم گفت راهم رو به سمت دستشویی ها کج کردمـ.
درحال وضو گرفتن بودم که قیافه خودمو تو آینـه دیدم
یاابوالفضل......این من بودم.زیر چشمام گود افتاده بود و موهام پریشون از شال ریخته بودن بیرون یعنی قشنگ میتونم بگم مثل یه معتاد مفنگی شده بودم.
سریع صورتم رو با صابونم شستم و رفتم سمت نمازخونه.
نه اینکه بگم مذهبی بودم نه... ولی نه مذهبی نه جلف
مامانم چادری بود ولی هیچوقت منو مجبور نکرد چادر بزنم
عادت نداشتم ارایش کنم
یا موهامو خیلی بندازم بیرون..
یا اهل دوست پسرو اینا نبودم
شیطون بودم ولی نه بی حیا....اما الان دیگه با اینهمه مشکل میتونم بگم اون آنالی شر و شیطون دیگه خبری ازش نبود....هعییی خدایا
وقتی نمازم تموم شد قران خوندم،با خدای خودم دردو دل کردم و کمک خواستم..بهش امید داشتم میدونستم بنده هاش رو تنها نمیزاره.
یکم دراز کشیدم از دیروز بود صاف نخوابیده بودم.
وقتی بلند شدم رفتم پیش بابام.
رو صندلی نشسته بودم که یه دفعه صدای مردی رو شنیدم
کلی داد و بیداد میکرد گوشای من یکی که کر شد چه برسه به مریضا.
هر چی فحش بود به کس و ناکس صاحاب بیمارستان میداد
نگهبانا سعی داشتن ارومش کنن ولی نمیتونستن.
یه دفعه سکوت حکمفرما شد. دید نداشتم به اونجا ولی صداهایی میشنیدم
یکی از نگهبانا داشت میگفت:
اقای دکتر باور کنید هرکاری کردیم نتونستیم ساکتش کنیم مجبور شدیم مزاحم شما بشیم.
دوباره صدای مرده بلند شد:
پس تو صاحاب این طویله ای؟
خیلی دوست داشتم بدونم مخاطبش کیه؟
با تعجب بلند شدم و نزدیک رفتم.
از پشت سر مردی چهارشونه رو دیدم..
اووووف عجب هیکلی... هیز نبودم ولی این خیلی خوش هیکل بود.. نه ناجور بود نه لاغر مردنی...
پسندم بود..
با صدای مردونه ای که شنیدم از توهماتم بیرون اومدم.....
#حقیقت_رویایی
از پرستار پرسیدم نمازخونه کجاس وقتی یهم گفت راهم رو به سمت دستشویی ها کج کردمـ.
درحال وضو گرفتن بودم که قیافه خودمو تو آینـه دیدم
یاابوالفضل......این من بودم.زیر چشمام گود افتاده بود و موهام پریشون از شال ریخته بودن بیرون یعنی قشنگ میتونم بگم مثل یه معتاد مفنگی شده بودم.
سریع صورتم رو با صابونم شستم و رفتم سمت نمازخونه.
نه اینکه بگم مذهبی بودم نه... ولی نه مذهبی نه جلف
مامانم چادری بود ولی هیچوقت منو مجبور نکرد چادر بزنم
عادت نداشتم ارایش کنم
یا موهامو خیلی بندازم بیرون..
یا اهل دوست پسرو اینا نبودم
شیطون بودم ولی نه بی حیا....اما الان دیگه با اینهمه مشکل میتونم بگم اون آنالی شر و شیطون دیگه خبری ازش نبود....هعییی خدایا
وقتی نمازم تموم شد قران خوندم،با خدای خودم دردو دل کردم و کمک خواستم..بهش امید داشتم میدونستم بنده هاش رو تنها نمیزاره.
یکم دراز کشیدم از دیروز بود صاف نخوابیده بودم.
وقتی بلند شدم رفتم پیش بابام.
رو صندلی نشسته بودم که یه دفعه صدای مردی رو شنیدم
کلی داد و بیداد میکرد گوشای من یکی که کر شد چه برسه به مریضا.
هر چی فحش بود به کس و ناکس صاحاب بیمارستان میداد
نگهبانا سعی داشتن ارومش کنن ولی نمیتونستن.
یه دفعه سکوت حکمفرما شد. دید نداشتم به اونجا ولی صداهایی میشنیدم
یکی از نگهبانا داشت میگفت:
اقای دکتر باور کنید هرکاری کردیم نتونستیم ساکتش کنیم مجبور شدیم مزاحم شما بشیم.
دوباره صدای مرده بلند شد:
پس تو صاحاب این طویله ای؟
خیلی دوست داشتم بدونم مخاطبش کیه؟
با تعجب بلند شدم و نزدیک رفتم.
از پشت سر مردی چهارشونه رو دیدم..
اووووف عجب هیکلی... هیز نبودم ولی این خیلی خوش هیکل بود.. نه ناجور بود نه لاغر مردنی...
پسندم بود..
با صدای مردونه ای که شنیدم از توهماتم بیرون اومدم.....
#حقیقت_رویایی
۳۷.۸k
۲۵ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.