جوون اول آسایشگاه بودیم.تا دلبر اومد.گفتیم خب منطقیه دیگه
جوون اول آسایشگاه بودیم.تا دلبر اومد.گفتیم خب منطقیه دیگه.یه خانومی با این کمالات،بافتنی،لاک قرمز،خوشگل عین ماه،مام که اونجور،باید عاشقش شیم دیگه.اومد قبل اینکه سلام کنه،گفتیم شمایلت چه نیکوست.خندید گفت مال شما بیتره.رفت.هفته بعد باز دیدیمش گفتیم اسمت چی بود؟گفت دلبر که جان فرسود از او.گفتیم مگه تو هم بلدی؟گفت اسممه.رفت.
مثل رفتن جان از بدن دیدم که جانم می رود...
مثل رفتن جان از بدن دیدم که جانم می رود...
۳.۸k
۰۸ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.