اشک حسرت پارت ۱۱۷
#اشک حسرت #پارت ۱۱۷
سعید : آیدین که حالش بهتر شد رفتیم تو سالن خیلی ها نگاهشون اجیب بود وآسمان از همه بدتر توجه نکردم آیدین رفت کنارش ومنم رفتم کنار پانیذکه نشسته بود خم شدم وکنار گوشش گفتم : می رقصی ؟
لبخند زددستشو گرفتم ورفتیم تو پیست رقص امیدم با هدیه داشت می رقصید با دیدن ما لبخند زدن ولی اونا که می دونستن این رقص از روی رضایت نیست از خودم بدم میومد این وسط داشتم از احساس پانیذ سواستفاده می کردم با اشتیاق نگاهم می کرد ومن دد برابر این اشتیاق هیچ حسی نداشتم
خیلی قشنگ می رقصید مخصوصا با اون لباس آسمان ناراحت نگاهم می کردونگاهش رو نادیده می گرفتم
پانیذ : سعید چرا همه یه جوری نگاهت می کنن
- نمی دونم فکر کنم حسودیشون میشه یه عروسک باهام می رقصه
خندید ودست برد تو موهام وگفت : باز که موهات رو زدی بالا .
- از روی عادته
بهم لبخند زد وسرشو گذاشت رو سینم وخیلی آروم می رقصید
- پانیذ عزیزم
سرشو گرفت بالا وچونه ام رو بوسید نگاه آسمان از روی تعجب بود ودلخوری ویهو ناپدید شد چیکار می کردم خدایا
بعد از رقص رفتم پیش پسرا ونگاهم فقط دنبال آسمانی بود که دیگه نبود آیدین حسابی با حمید جور شده بود ومی گفت می خندید دلم پیش آسمان بود همش می ترسیدم براش کاری دست خودش بده
- دنبال کسی می گردین اون که کنار مادرت نشسته
برگشتم واز دیدن چشای قرمزش دلم به درد اومد
آسمان: پس راسته من احمق رو باش فکر می ...
- آسمان ...
تو چشام نگاه کرد وگفت : آسمان دیگه مرده سعید دیگه من مُردم دیگه خسته شدم ....
- فراموش کردن من انقدر سخته
آسمان با سرزنش نگاهی بهم انداخت وگفت : حالا فهمیدم هیچ وقت به من احساسی نداشتی
در ضمن تبریک میگم بهم میاین
اشک رو گونه هاش سُر خورد اومد پایین لبمو گزیدم حرفی نزنم اگه این کارو نمی کردم اعتراف به عشقش که کار سختی نبود
نگاهی به پانیذ انداختم داشت کنجکاو نگاهمون می کرد
آسمان : نترس کاری نمی کنم ازت دلخور بشه شبت خوش
رفت کنار آیدین وبهش لبخند زد آیدین دستشو انداخت دور گردنش وگونه اش رو بوسید نفسم حبس شد تلافی کرده بود برگشت نگاهم کرد وبهم لبخند زد مرگ می تونست همین لبخندش باشه که تو بغل آیدین بود
سعید : آیدین که حالش بهتر شد رفتیم تو سالن خیلی ها نگاهشون اجیب بود وآسمان از همه بدتر توجه نکردم آیدین رفت کنارش ومنم رفتم کنار پانیذکه نشسته بود خم شدم وکنار گوشش گفتم : می رقصی ؟
لبخند زددستشو گرفتم ورفتیم تو پیست رقص امیدم با هدیه داشت می رقصید با دیدن ما لبخند زدن ولی اونا که می دونستن این رقص از روی رضایت نیست از خودم بدم میومد این وسط داشتم از احساس پانیذ سواستفاده می کردم با اشتیاق نگاهم می کرد ومن دد برابر این اشتیاق هیچ حسی نداشتم
خیلی قشنگ می رقصید مخصوصا با اون لباس آسمان ناراحت نگاهم می کردونگاهش رو نادیده می گرفتم
پانیذ : سعید چرا همه یه جوری نگاهت می کنن
- نمی دونم فکر کنم حسودیشون میشه یه عروسک باهام می رقصه
خندید ودست برد تو موهام وگفت : باز که موهات رو زدی بالا .
- از روی عادته
بهم لبخند زد وسرشو گذاشت رو سینم وخیلی آروم می رقصید
- پانیذ عزیزم
سرشو گرفت بالا وچونه ام رو بوسید نگاه آسمان از روی تعجب بود ودلخوری ویهو ناپدید شد چیکار می کردم خدایا
بعد از رقص رفتم پیش پسرا ونگاهم فقط دنبال آسمانی بود که دیگه نبود آیدین حسابی با حمید جور شده بود ومی گفت می خندید دلم پیش آسمان بود همش می ترسیدم براش کاری دست خودش بده
- دنبال کسی می گردین اون که کنار مادرت نشسته
برگشتم واز دیدن چشای قرمزش دلم به درد اومد
آسمان: پس راسته من احمق رو باش فکر می ...
- آسمان ...
تو چشام نگاه کرد وگفت : آسمان دیگه مرده سعید دیگه من مُردم دیگه خسته شدم ....
- فراموش کردن من انقدر سخته
آسمان با سرزنش نگاهی بهم انداخت وگفت : حالا فهمیدم هیچ وقت به من احساسی نداشتی
در ضمن تبریک میگم بهم میاین
اشک رو گونه هاش سُر خورد اومد پایین لبمو گزیدم حرفی نزنم اگه این کارو نمی کردم اعتراف به عشقش که کار سختی نبود
نگاهی به پانیذ انداختم داشت کنجکاو نگاهمون می کرد
آسمان : نترس کاری نمی کنم ازت دلخور بشه شبت خوش
رفت کنار آیدین وبهش لبخند زد آیدین دستشو انداخت دور گردنش وگونه اش رو بوسید نفسم حبس شد تلافی کرده بود برگشت نگاهم کرد وبهم لبخند زد مرگ می تونست همین لبخندش باشه که تو بغل آیدین بود
۸.۴k
۰۲ آذر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.