پنجاه سال بعد
پنجاه سال بعد
من با دستی لرزان
تو با گیسی سفید..
این روزها را حسرت خواهیم خورد
که چرا در مه ماندیم...
با ابرها بازی کردیم..
سردمان شد
ولی گرم نکردیم
رویای ما شدن را...
من با دستی لرزان
تو با گیسی سفید..
این روزها را حسرت خواهیم خورد
که چرا در مه ماندیم...
با ابرها بازی کردیم..
سردمان شد
ولی گرم نکردیم
رویای ما شدن را...
۲۲۱
۲۷ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.