آنجا هیئت حضرت علی اصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمی آن ه
آنجا هیئت حضرت علی اصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمی آن هیئت
را داشت.یادم هســت که در همان سالهای پایانی دبســتان، ابراهیم کاری کرد که پدر عصبانی شد و گفت: ابراهیم برو بیرون، تا شب هم برنگرد.
ابراهیم تا شب به خانه نیامد. همه خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه
کرده. اما روی حرف پدر حرفی نمیزدند. شــب بود که ابراهیم برگشــت. با ادب به همه سلام کرد. بالفاصله سؤال
کــردم: ناهار چیکار کردی داداش؟! پدر در حالی که هنوز ناراحت نشــان میداد اما منتظر جواب ابراهیم بود.
ابراهیم خیلی آهسته گفت: تو کوچه راه میرفتم، دیدم یه پیرزن کلی وسائل خریده، نمیدونه چیکار کنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم کمک کردم. وسایلش را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد.
نمیخواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلاله ، چون براش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم. پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحال
بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حالل اهمیت میدهد. دوستی پدر با ابراهیم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجیب بین آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشــد شخصیتی این پسر مشخص بود. اما این رابطه دوستانه زیاد طولانی نشد!
ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش حمایتهای پدر را از دســت داد. در یک غروب غم انگیز ســایه ســنگین یتیمی را بر سرش احساس کرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد. آن ســالها بیشــتر دوســتان و
آشنایان به او توصیه میکردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول کرد.
کرده. اما روی حرف پدر حرفی نمیزدند. شــب بود که ابراهیم برگشــت. با ادب به همه سلام کرد. بالفاصله سؤال
کــردم: ناهار چیکار کردی داداش؟! پدر در حالی که هنوز ناراحت نشــان میداد اما منتظر جواب ابراهیم بود.
ابراهیم خیلی آهسته گفت: تو کوچه راه میرفتم، دیدم یه پیرزن کلی وسائل خریده، نمیدونه چیکار کنه و چطوری بره خونه. من هم رفتم کمک کردم. وسایلش را تا منزلش بردم. پیرزن هم کلی تشکر کرد و سکه پنج ریالی به من داد.
نمیخواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلاله ، چون براش زحمت کشیده بودم. ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم. پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست. خوشحال
بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حالل اهمیت میدهد. دوستی پدر با ابراهیم از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتی عجیب بین آن دو برقرار بود که ثمره آن در رشــد شخصیتی این پسر مشخص بود. اما این رابطه دوستانه زیاد طولانی نشد!
ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش حمایتهای پدر را از دســت داد. در یک غروب غم انگیز ســایه ســنگین یتیمی را بر سرش احساس کرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد. آن ســالها بیشــتر دوســتان و
آشنایان به او توصیه میکردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول کرد.
۱.۸k
۱۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.