شاهنامه سپاه افراسیاب در زابلستان قسمت ۳۱
#شاهنامه #سپاه افراسیاب در زابلستان #قسمت ۳۱
سپاهی افراسیاب به سرداری «شماساس» و «خزروان» رهسپار زابلستان کرده بود .زال آئین سوگواری پدر بجا میاورد و کارها به دست مهراب، ، سپرده بود. مهراب مردی خردمند بود. پیکی با زر نزد شماساس فرستاد و پیام داد که «افراسیاب شاه توران جاویدان باد. چنانکه می دانی من از خاندان ضحاک م و برای آنکه از گزند ایمن باشم به پیوند با زال خرسند شدم اکنون که وی در بند سوگواری است از تو زمان می خواهم که فرستاده ای به شتاب نزد شاه افراسیاب بفرستم
اگر افراسیاب فرمان دهد پیش تختش به پای خواهم ایستاد و گنجینه خود را نزد او خواهم فرستاد و شما پهلوانان نیز رنجی نخواهید داشت.»
مهراب سردار تورانیان را گرم کرد از آن سو بی درنگ پیکی نزد زال فرستاد که «دو پهلوان تورانی با بسوی هیرمند کشیده اند. اگر درنگ کنی کام دشمن بر خواهد آمد.
زال با لشکری جنگجوی به سوی مهراب راند. پس شبانگاه نزدیک سپاه دشمن رفت و جائی را که گردان و پهلوانان فراهم بودند نشان ساخت و سه چوبه تیر هر یک بسان شاخ درخت بر سه جا از لشکر گاه توران انداخت.. چون روز شد و چوبه های تیر را نگاه کردند.
شماساس گفت «ای خزروان، بیهوده دست به جنگ نبردیم و مهراب و سپاهش را از میان بر نداشتیم. » خزروان گفت «مگر زال کیست؟ زال یک تن است؛ نه اهریمن است نه روئین تن. کار او را به من واگذار و غم مدار.» روز دو سپاه در برابر یکدیگر به صف ایستدند. خزروان پیشی گرفت و با گرز و سپر به سوی زال تاختن کرد و عمود خود را سخت بر پیکر زال فرود آورد. جوشن زال را از هم درید و فرو ریخت. زال گرز پدرش سام را بر داشت اسب را بر انگیخت و گرد و گرز را چنان به نیرو بر سر پهلوانان تورانی فرود آورد به سوی شماساس بر آمد.
شماساس هراسان و گریزان شد و سپاه توران پراگنده گردید. لشکر زال و مهراب در پس آنان افتادند و گروه انبوهی از آنان را بر خاک انداختند. نیمی دیگر رو بسوی افراسیاب نهادند. از بخت بد در راه به قارون بر خوردند در بین راه. قارون چون سپاه ترکان را دید دانست چه گذشته است. راه را بر آنان گرفت در میان تورانیان افتادند و تیغ در آنان نهادند. از آن همه لشکر تنها شماساس و تنی چند جان بدر بردند و خبر به افراسیاب آوردند.
@hakimtoos
سپاهی افراسیاب به سرداری «شماساس» و «خزروان» رهسپار زابلستان کرده بود .زال آئین سوگواری پدر بجا میاورد و کارها به دست مهراب، ، سپرده بود. مهراب مردی خردمند بود. پیکی با زر نزد شماساس فرستاد و پیام داد که «افراسیاب شاه توران جاویدان باد. چنانکه می دانی من از خاندان ضحاک م و برای آنکه از گزند ایمن باشم به پیوند با زال خرسند شدم اکنون که وی در بند سوگواری است از تو زمان می خواهم که فرستاده ای به شتاب نزد شاه افراسیاب بفرستم
اگر افراسیاب فرمان دهد پیش تختش به پای خواهم ایستاد و گنجینه خود را نزد او خواهم فرستاد و شما پهلوانان نیز رنجی نخواهید داشت.»
مهراب سردار تورانیان را گرم کرد از آن سو بی درنگ پیکی نزد زال فرستاد که «دو پهلوان تورانی با بسوی هیرمند کشیده اند. اگر درنگ کنی کام دشمن بر خواهد آمد.
زال با لشکری جنگجوی به سوی مهراب راند. پس شبانگاه نزدیک سپاه دشمن رفت و جائی را که گردان و پهلوانان فراهم بودند نشان ساخت و سه چوبه تیر هر یک بسان شاخ درخت بر سه جا از لشکر گاه توران انداخت.. چون روز شد و چوبه های تیر را نگاه کردند.
شماساس گفت «ای خزروان، بیهوده دست به جنگ نبردیم و مهراب و سپاهش را از میان بر نداشتیم. » خزروان گفت «مگر زال کیست؟ زال یک تن است؛ نه اهریمن است نه روئین تن. کار او را به من واگذار و غم مدار.» روز دو سپاه در برابر یکدیگر به صف ایستدند. خزروان پیشی گرفت و با گرز و سپر به سوی زال تاختن کرد و عمود خود را سخت بر پیکر زال فرود آورد. جوشن زال را از هم درید و فرو ریخت. زال گرز پدرش سام را بر داشت اسب را بر انگیخت و گرد و گرز را چنان به نیرو بر سر پهلوانان تورانی فرود آورد به سوی شماساس بر آمد.
شماساس هراسان و گریزان شد و سپاه توران پراگنده گردید. لشکر زال و مهراب در پس آنان افتادند و گروه انبوهی از آنان را بر خاک انداختند. نیمی دیگر رو بسوی افراسیاب نهادند. از بخت بد در راه به قارون بر خوردند در بین راه. قارون چون سپاه ترکان را دید دانست چه گذشته است. راه را بر آنان گرفت در میان تورانیان افتادند و تیغ در آنان نهادند. از آن همه لشکر تنها شماساس و تنی چند جان بدر بردند و خبر به افراسیاب آوردند.
@hakimtoos
۴.۸k
۰۵ مهر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.