آقاجونم یه وقتایی که یواشکی سیگار می کشید و بابا مچشو می
آقاجونم یه وقتایی که یواشکی سیگار می کشید و بابا مچشو می گرفت و شروع می کرد به دعوا کردنش، پیچ سمعکشو می چرخوند و بعد خیره می شد به گلدونای شمعدونی کنار هره که مال خانوم جون خدابیامرز بودن...
یه دوستی داشتم که چشماش خیلی ضعیف بود، موقعایی که از دستِ کسی ناراحت می شد یا چیزی بود که دوست نداشت ببیندش، عینکشو در می آورد و بعدش فقط یه سری تصاویر محو و تارِ ناواضح می دید که دیدنشون با ندیدنشون یکی بود...
داداش کوچولوم بعد اینکه پاش عمل شد، هرجایی که به دلش نبود بره، پاشو بهونه می کرد و می گفت مفصلاش قفل شدن و راه نمیان باهاش و میموند توی خونه و مینشست پای بازی های کامپیوتریش...
چند وقت پیشا یه مطلبی میخوندم درباره ی یه سائلی که میره پیش عطار و ازش کمک میخواد و وقتی خساست عطارو میبینه، میگه تو با این دنیا دوستیت چطوری میخوای بمیری؟! و جواب میشنوه همون طور که تو قراره بمیری! سائل قصه میخنده و همون جا میخوابه رو زمین و با لبخند میمیره!
گاهی وقتا با خودم فکر می کنم این دنیا جای بهتری میشد برای زیستن اگه زندگی تنظیماتی داشت که چیزایی رو که نباید بشنوی رو نشنوی مثل آقا جونم و اون چیزایی که دلت نمیخواد رو نبینی مثل اون رفیقم و مثل داداش کوچولوم جایی که به دلت نیست رو نری و مثل سائل قصه ی عطار هر وقت دلت خواست یکم بمیری...
همین! #طاهره_اباذری_هریس
یه دوستی داشتم که چشماش خیلی ضعیف بود، موقعایی که از دستِ کسی ناراحت می شد یا چیزی بود که دوست نداشت ببیندش، عینکشو در می آورد و بعدش فقط یه سری تصاویر محو و تارِ ناواضح می دید که دیدنشون با ندیدنشون یکی بود...
داداش کوچولوم بعد اینکه پاش عمل شد، هرجایی که به دلش نبود بره، پاشو بهونه می کرد و می گفت مفصلاش قفل شدن و راه نمیان باهاش و میموند توی خونه و مینشست پای بازی های کامپیوتریش...
چند وقت پیشا یه مطلبی میخوندم درباره ی یه سائلی که میره پیش عطار و ازش کمک میخواد و وقتی خساست عطارو میبینه، میگه تو با این دنیا دوستیت چطوری میخوای بمیری؟! و جواب میشنوه همون طور که تو قراره بمیری! سائل قصه میخنده و همون جا میخوابه رو زمین و با لبخند میمیره!
گاهی وقتا با خودم فکر می کنم این دنیا جای بهتری میشد برای زیستن اگه زندگی تنظیماتی داشت که چیزایی رو که نباید بشنوی رو نشنوی مثل آقا جونم و اون چیزایی که دلت نمیخواد رو نبینی مثل اون رفیقم و مثل داداش کوچولوم جایی که به دلت نیست رو نری و مثل سائل قصه ی عطار هر وقت دلت خواست یکم بمیری...
همین! #طاهره_اباذری_هریس
۱.۲k
۲۸ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.