قَلم نویسِ شُماره سیُ چاهار
انگارکه دیگر،
قَلبِ مَن نَبودوَبه اَمانَت دَرسینه ی مَن می تَپید
اوکه رَفت، قَلبِ مَراباخودبُرد!
تَمامِ احساسَم راجاگُذاشتم، میانِ دستانَش، گوشه ای ازآغوشَش...
چَشمِ گُنَه آلودِمن،تَقصیرِتونَبود که مَن،خودرا بینِ رویای آن پلکِ زیبای بُلَند گُم کَردم؛
من، عاشِق شوده بودَم!:)
قَلبِ مَن نَبودوَبه اَمانَت دَرسینه ی مَن می تَپید
اوکه رَفت، قَلبِ مَراباخودبُرد!
تَمامِ احساسَم راجاگُذاشتم، میانِ دستانَش، گوشه ای ازآغوشَش...
چَشمِ گُنَه آلودِمن،تَقصیرِتونَبود که مَن،خودرا بینِ رویای آن پلکِ زیبای بُلَند گُم کَردم؛
من، عاشِق شوده بودَم!:)
۳.۸k
۰۸ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.