🔹 او را ... (۷۴)
🔹 #او_را ... (۷۴)
هر دوتامون با چشمای گشادمون بدرقهش کردیم
بعد اینکه درو بست تا چند دقیقه همونجوری به در زل زده بودم !
جرأت نداشتم نگاهمو برگردونم !
داشتم دونه دونه گندهایی که زدمو تو ذهنم مرور میکرد !
اول قاب عکس
بعد آبروریزی
بعد دعوا
بعد دماغش
بعد لو رفتن فضولیم
و دیدن قاب عکس شکسته !! 😩
از همه بدتر هنوز نمیدونستم چطور تو کوچه اون چرندیاتو از خودم درآوردم !!
و چطور تونستم اونجوری پشت سر هم دروغ بگم !
با صدای خنده ی ریزی که شنیدم ناخودآگاه سرم چرخید طرفش !
سرشو تکیه داده بود به دیوار و دستشو گذاشته بود رو سرش و میخندید !!
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
https://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-هفتاد-و-چهارم/
هر دوتامون با چشمای گشادمون بدرقهش کردیم
بعد اینکه درو بست تا چند دقیقه همونجوری به در زل زده بودم !
جرأت نداشتم نگاهمو برگردونم !
داشتم دونه دونه گندهایی که زدمو تو ذهنم مرور میکرد !
اول قاب عکس
بعد آبروریزی
بعد دعوا
بعد دماغش
بعد لو رفتن فضولیم
و دیدن قاب عکس شکسته !! 😩
از همه بدتر هنوز نمیدونستم چطور تو کوچه اون چرندیاتو از خودم درآوردم !!
و چطور تونستم اونجوری پشت سر هم دروغ بگم !
با صدای خنده ی ریزی که شنیدم ناخودآگاه سرم چرخید طرفش !
سرشو تکیه داده بود به دیوار و دستشو گذاشته بود رو سرش و میخندید !!
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
https://az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-هفتاد-و-چهارم/
۴۱۷
۰۳ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.