*گل یخ*
*گل یخ*
*زمان حال*
*محمد*
سرشو پایین انداخت ضربان قلبم رو هزار بود رفت ومن مبهوت رفتنشو نگاه می کردم
این فرشته بود همون دختر کوچلویی که مثله برگ کاغذ ظریف بودشوکه بودم نمی تونستم راه برم همونجا کنار اوپن نشستم
- ببین با خودت چیکار کردی احمق ...
نمی دونم چقدر تو اون حالت موندم بلند شدم وناتوان رفتم بالا رفتم سراغ عکس هاش چقدر عوض شده بود خوشگلتر خانمتر...یعنی اون فرشته بود؟!!!!
دوروز بود اهواز بودم بخاطر یکی از پرونده هام ولی تموم حواسم تو شهر خودم بود پیش کسی که اون شب چشاش پر اشک بود ودلخوری گرمای هوا ورفت آمد زیادم حسابی خستم کرده بود می خواستم زودتر کارامو انجام بدم وبرگردم انگار رفتارم دست خودم نبود نمی دونم چطور اون دوروز گذشت وبرگشتم آرمین اومد فرودگاه دنبالم انقدر خسته بودم هر چقدر اسرار کرد شام بریم بیرون قبول نکردم ورفتم خونه از خستگی نا نداشتم معلوم بود کسی نیست نمی دونم چطور دوش گرفتم با موهای خیس خوابیدم
با صدای درچشام باز کردم یه نگاه به ساعت انداختم آخر شب بود توجه نکردم وچشام بستم دوباره صدا میومد شاید دزد باشه بدون روشن کردم چراغ اومدم بیرون صدا از اتاق خواب میومد اتاقی که بعد از رفتن فرشته پام رو نگذاشته بودم اونجا سرک کشیدم چیزی معلوم نبود اتاق پرو چراغش روشن بود رفتم نزدیک درکامل باز کردم برگشت نگام کرد چشاش نفس گیرمحشر بودن می خواست حرف بزنه نمی تونست معلوم بود حسابی ترسیده نکنه این فکر کرده من هنوز نیومدم لباسش بلند بود به رنگ آبی نیلی موهاش دورش ریخته بود بلند وپراز پیچ وتاب لبشو به دندون گرفته بود اندامش بخاطر لباس کاملا مشخص بود دیگه اون دختر کوچلو نبود یه زن بالغ کامل وخیلی قشنگ اینا رو تو چند ثانیه آنالیزم کردم دستامو گذاشتم زیر بغلم سرش پایین بود
- چیزی می خواستی ؟
تو دستش عروسک بچگیاش بود
می خواست حرف بزنه از ترس لال شده بود رفتم کنار تند از کنارم گذشت رفت چراغو خاموش کردم واز اتاق اومدم بیرون رفتم تو اتاق خودم رو مبل نشستم تصویرش جلو چشام بود نمی تونستم فکرشم بکنم فرشته انقدر عوض بشه خدایا چرا انقدر من عذاب می کشم حالا باید حسرتشو بخورم
*زمان حال*
*محمد*
سرشو پایین انداخت ضربان قلبم رو هزار بود رفت ومن مبهوت رفتنشو نگاه می کردم
این فرشته بود همون دختر کوچلویی که مثله برگ کاغذ ظریف بودشوکه بودم نمی تونستم راه برم همونجا کنار اوپن نشستم
- ببین با خودت چیکار کردی احمق ...
نمی دونم چقدر تو اون حالت موندم بلند شدم وناتوان رفتم بالا رفتم سراغ عکس هاش چقدر عوض شده بود خوشگلتر خانمتر...یعنی اون فرشته بود؟!!!!
دوروز بود اهواز بودم بخاطر یکی از پرونده هام ولی تموم حواسم تو شهر خودم بود پیش کسی که اون شب چشاش پر اشک بود ودلخوری گرمای هوا ورفت آمد زیادم حسابی خستم کرده بود می خواستم زودتر کارامو انجام بدم وبرگردم انگار رفتارم دست خودم نبود نمی دونم چطور اون دوروز گذشت وبرگشتم آرمین اومد فرودگاه دنبالم انقدر خسته بودم هر چقدر اسرار کرد شام بریم بیرون قبول نکردم ورفتم خونه از خستگی نا نداشتم معلوم بود کسی نیست نمی دونم چطور دوش گرفتم با موهای خیس خوابیدم
با صدای درچشام باز کردم یه نگاه به ساعت انداختم آخر شب بود توجه نکردم وچشام بستم دوباره صدا میومد شاید دزد باشه بدون روشن کردم چراغ اومدم بیرون صدا از اتاق خواب میومد اتاقی که بعد از رفتن فرشته پام رو نگذاشته بودم اونجا سرک کشیدم چیزی معلوم نبود اتاق پرو چراغش روشن بود رفتم نزدیک درکامل باز کردم برگشت نگام کرد چشاش نفس گیرمحشر بودن می خواست حرف بزنه نمی تونست معلوم بود حسابی ترسیده نکنه این فکر کرده من هنوز نیومدم لباسش بلند بود به رنگ آبی نیلی موهاش دورش ریخته بود بلند وپراز پیچ وتاب لبشو به دندون گرفته بود اندامش بخاطر لباس کاملا مشخص بود دیگه اون دختر کوچلو نبود یه زن بالغ کامل وخیلی قشنگ اینا رو تو چند ثانیه آنالیزم کردم دستامو گذاشتم زیر بغلم سرش پایین بود
- چیزی می خواستی ؟
تو دستش عروسک بچگیاش بود
می خواست حرف بزنه از ترس لال شده بود رفتم کنار تند از کنارم گذشت رفت چراغو خاموش کردم واز اتاق اومدم بیرون رفتم تو اتاق خودم رو مبل نشستم تصویرش جلو چشام بود نمی تونستم فکرشم بکنم فرشته انقدر عوض بشه خدایا چرا انقدر من عذاب می کشم حالا باید حسرتشو بخورم
۶.۱k
۰۱ مرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.