کاراگاهان
#کاراگاهان
پارت٢۶
مهرداد سوار ماشین بود و منتظرم بود سوار شدم و گفتم
+ببخشید دیر شد صبح بخیر
-خوشم میاد میدونی الان وقت عذرخواهیه
+من پس میگیرم
خندید و راه افتاد وهمزمان گفت
-دختره لج باز
تا مقصد هیچ کس حرف نزد و منم منگ خواب گهگاهی خوابم میبرد و مهرداد از قصد رادیو زیاد میکرد و منم هی کم میکردم
وقتی ک رسیدیم گفتم
+ده دقیقه ای میام
-ببینیمو تعریف کنیم
پله ها رو دوتا یکی رفتم بالا کلید انداختم و رفتم تو دو تا زن و مرد غریبه تو خونه بودن گفتم
+ببخشید من اشتباه اومدم
برگشتم و یهو یادم اومد ک اولا کلید هر واحد ک مثل هم نیس دوما اون غریبه ها مامان و بابام بودن
رفتم تو مامانم و بابام میخندیدن و سلام و احوال پرسی و بگو بخند یهو شماره مهردادو رو گوشیم دیدم
تازه یادم اومد ک ی نیم ساعتی میشه دارم حرف میزنم
+اخ من تازه یادم اومد باید برم
مامانم گفت
*کجا
+سر پرونده جدید
*وایسا بابات برسونتت
+ن ن ن ن
*چرا
+خ....خ....ودم میییی...رم
رفتم تو اتاق و زنگ زدم لگب مهرداد
+الو
-ده دقیقه شده نیم ساعتا
+مامانم اینا اینجان برو نبیننت
-چرا
+برو میگم
-ن من میخوام اشنا شم باهاشون
صدای بابا اومد ک میگفت شهناز من میرم ماشینو بزارم پارکینگ
+الان وقت اشناییت نیس بابام داره میاد پایین
یهو در اتاق باز شد گوشیمو گزاشتم تو کمد
مامانم بود ک گفت
*حتما باید بری
ب سمت مانتوم رفتم و عوضش کردم و در همین حال گفتم
+اره باید برم
*صبحونه خوردی
+ن بعدا ی چیز میخورم
ی خورده مخالفت کرد و رفت بیرون
از پنجره بیرونو نگاه کردم
واااای ن اخر مهرداد کار خودشو کرد
سریع خدافظی کردمو زدم بیرون
مهرداد چهره عصبی منو دید
بابام گفت
*عجب همکار گلی داری دختر
لبخند زورکی زدمو گفتم
+بله
کلی حرف زدن و بعد سوار شدیمو راه افتادیم توی راه ن من از شدت عصبانیت حرف میزدم ن اون جرعت داشت
-من
+هیچی نگو من نگفتم برو
-اخه باید اشنا میشدم
+همچینم واجب نبود
-بود
+نبود
-دیر یا زود باید میشناخت منو الانم ک بدش نیومده
+اگه میومد چی
-فعلا ک نیومد
ایستاد و گفت
-میشه ناراحت نباشی
+یعیمو میکنم
-میخوایم حلیم بزنیم اخمتو وا کن
ی لبخندی زدمو پیاده شدیم
ی کاسه حلیم گرفتیمو تو هوای سرد صبح خوردیم
+خیلی منگ خوابم
-واقعا؟
+اره تو چی
-اصلا
+بخاطر اینک زود خوابیدی ولی من بیدار بودم
-بگم تا صبح بیدار بودم باورت میشه
+چرا
-راستش تو فکر تو بودم
وقتی درمورد عشق صحبت میکرد تو صورتم نگاه نمیکرد
+تو فکر من؟
-اره چند شبی هس صبحا قبل اینک تورو ببینم خوابم میاد ولی بعدش ن
لبخند زدم
+دیشب منم تو فکرت بودم
-فقط دیشب
+راستش پری شب ی خورده ولی
شبای قبل خیلیم مثبت نبود
خندید و گفت
-متاسفم ک فکر مثبتت نبودم
ادامه در پارت٢٧ #maryam
پارت٢۶
مهرداد سوار ماشین بود و منتظرم بود سوار شدم و گفتم
+ببخشید دیر شد صبح بخیر
-خوشم میاد میدونی الان وقت عذرخواهیه
+من پس میگیرم
خندید و راه افتاد وهمزمان گفت
-دختره لج باز
تا مقصد هیچ کس حرف نزد و منم منگ خواب گهگاهی خوابم میبرد و مهرداد از قصد رادیو زیاد میکرد و منم هی کم میکردم
وقتی ک رسیدیم گفتم
+ده دقیقه ای میام
-ببینیمو تعریف کنیم
پله ها رو دوتا یکی رفتم بالا کلید انداختم و رفتم تو دو تا زن و مرد غریبه تو خونه بودن گفتم
+ببخشید من اشتباه اومدم
برگشتم و یهو یادم اومد ک اولا کلید هر واحد ک مثل هم نیس دوما اون غریبه ها مامان و بابام بودن
رفتم تو مامانم و بابام میخندیدن و سلام و احوال پرسی و بگو بخند یهو شماره مهردادو رو گوشیم دیدم
تازه یادم اومد ک ی نیم ساعتی میشه دارم حرف میزنم
+اخ من تازه یادم اومد باید برم
مامانم گفت
*کجا
+سر پرونده جدید
*وایسا بابات برسونتت
+ن ن ن ن
*چرا
+خ....خ....ودم میییی...رم
رفتم تو اتاق و زنگ زدم لگب مهرداد
+الو
-ده دقیقه شده نیم ساعتا
+مامانم اینا اینجان برو نبیننت
-چرا
+برو میگم
-ن من میخوام اشنا شم باهاشون
صدای بابا اومد ک میگفت شهناز من میرم ماشینو بزارم پارکینگ
+الان وقت اشناییت نیس بابام داره میاد پایین
یهو در اتاق باز شد گوشیمو گزاشتم تو کمد
مامانم بود ک گفت
*حتما باید بری
ب سمت مانتوم رفتم و عوضش کردم و در همین حال گفتم
+اره باید برم
*صبحونه خوردی
+ن بعدا ی چیز میخورم
ی خورده مخالفت کرد و رفت بیرون
از پنجره بیرونو نگاه کردم
واااای ن اخر مهرداد کار خودشو کرد
سریع خدافظی کردمو زدم بیرون
مهرداد چهره عصبی منو دید
بابام گفت
*عجب همکار گلی داری دختر
لبخند زورکی زدمو گفتم
+بله
کلی حرف زدن و بعد سوار شدیمو راه افتادیم توی راه ن من از شدت عصبانیت حرف میزدم ن اون جرعت داشت
-من
+هیچی نگو من نگفتم برو
-اخه باید اشنا میشدم
+همچینم واجب نبود
-بود
+نبود
-دیر یا زود باید میشناخت منو الانم ک بدش نیومده
+اگه میومد چی
-فعلا ک نیومد
ایستاد و گفت
-میشه ناراحت نباشی
+یعیمو میکنم
-میخوایم حلیم بزنیم اخمتو وا کن
ی لبخندی زدمو پیاده شدیم
ی کاسه حلیم گرفتیمو تو هوای سرد صبح خوردیم
+خیلی منگ خوابم
-واقعا؟
+اره تو چی
-اصلا
+بخاطر اینک زود خوابیدی ولی من بیدار بودم
-بگم تا صبح بیدار بودم باورت میشه
+چرا
-راستش تو فکر تو بودم
وقتی درمورد عشق صحبت میکرد تو صورتم نگاه نمیکرد
+تو فکر من؟
-اره چند شبی هس صبحا قبل اینک تورو ببینم خوابم میاد ولی بعدش ن
لبخند زدم
+دیشب منم تو فکرت بودم
-فقط دیشب
+راستش پری شب ی خورده ولی
شبای قبل خیلیم مثبت نبود
خندید و گفت
-متاسفم ک فکر مثبتت نبودم
ادامه در پارت٢٧ #maryam
۲۹.۷k
۲۷ تیر ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.