مردی از خانه اش راضی نبود، از دوستش که بنگاه املاک داشت خ
مردی از خانه اش راضی نبود، از دوستش که بنگاه املاک داشت خواست تا خانه اش را بفروشد . . .
دوستش یک آگهی نوشت و آنرا برایش خواند :
خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته ، تراس بزرگ مشرف به کوهستان ، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع . . .
صاحبخانه تا متن آگهی را شنید، گفت:
این خانه فروشی نیست ، در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی . . .
خیلی وقت ها نعمت هایی که در اختیار داریم را نمی بینیم و قدرشان را بخوبی نمیدانیم..،
چون به بودنشان عادت کرده ایم...!
دوستش یک آگهی نوشت و آنرا برایش خواند :
خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته ، تراس بزرگ مشرف به کوهستان ، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع . . .
صاحبخانه تا متن آگهی را شنید، گفت:
این خانه فروشی نیست ، در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی . . .
خیلی وقت ها نعمت هایی که در اختیار داریم را نمی بینیم و قدرشان را بخوبی نمیدانیم..،
چون به بودنشان عادت کرده ایم...!
۸۷۶
۰۱ اردیبهشت ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.