جناب سروان یه چشم مصنوعی داشت هرشب که میخوابید میذاشت تو
جناب سروان یه چشم مصنوعی داشت هرشب که میخوابید میذاشت تو یه کاسه بالا سرش
نیمه های شب جناب سروان بد جور تشنه میشه ، بلند میشه آب بخوره
از قضا بجای اینکه آب رو برداره کاسه چشم رو نوش جان میکنه
بعد که میفهمه الفرار میره حموم و شلوار میکشه پایین به سرباز دستور میده
سرباز بیا داخل ، سرباز که اوضاع رو میبینه میگه : قربان من اینکاره نیستم
جناب سروان با تمام ناراحتی میگه این یه دستوره زود بیا داخل
سرباز میره و بهش میگه خوب نگاه کن ببین از تو ماتحت من چه میبینی
سربازم میگه : آقا یکی اون تو داره به من نگاه میکنه.
نیمه های شب جناب سروان بد جور تشنه میشه ، بلند میشه آب بخوره
از قضا بجای اینکه آب رو برداره کاسه چشم رو نوش جان میکنه
بعد که میفهمه الفرار میره حموم و شلوار میکشه پایین به سرباز دستور میده
سرباز بیا داخل ، سرباز که اوضاع رو میبینه میگه : قربان من اینکاره نیستم
جناب سروان با تمام ناراحتی میگه این یه دستوره زود بیا داخل
سرباز میره و بهش میگه خوب نگاه کن ببین از تو ماتحت من چه میبینی
سربازم میگه : آقا یکی اون تو داره به من نگاه میکنه.
۹.۰k
۰۶ شهریور ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.