وقتی خیال سید مصطفی راحت شد که مادر سراغ کارهایش رفته، بر
وقتی خیال سید مصطفی راحت شد که مادر سراغ کارهایش رفته، برگه دومی را از لای کتابش بیرون کشید و به آقا سید گفت: «رضایت نامه دوم. امضا می کنی؟» آقا سید لبخندی زد و گفت: «ای کلک. فکرشو می کردی مامان بیاد نه؟» سید مصطفی لبخندی زد و به امضایی که آقا سید پای برگه می انداخت، نگاه کرد و گفت: «به مامان نگو. باشه؟» آقا سید نگاهی به چهره خندان پسرش انداخت و گفت: «حالا که امضا کردم و خیالت راحت شد، بگو چرا آن قدر اصرار داری بری؟ برو دانشگاه. درس بخون. الآن مملکت ما به آدم های تحصیل کرده بیشتر احتیاج داره. جنگ حالا حالا ها هست.»
چهره سید مصطفی جدی و لحنش جدی تر شد☝ ️. نگاهی به چشمان آرام پدر انداخت و گفت: «شاید جنگ حالاحالا ها تموم نشه؛ اما ممکنه من عوض بشم... هیچ تضمینی نیست که پنج سال دیگه، دو سال دیگه که درس من تموم شد، اون موقع هم همین آدم باشم.»
ولادت: پنج شنبه18 آبان 1374
محل ولادت: تهران
شهادت: پنج شنبه21 آبان1394
محل شهادت: العیس حلب/سوریه
نحوه شهادت: شلیک توپ جنگی 23 و ترکش بر قسمت های گلو، قلب و پهلو،چانه و پیشانی
سمت: بسیجی تکاور
یگان: فاتحین تهران
#کوچکترین
#شهیـدمدافـع_حـرم_سیـد_مصطفـے_موسوے
#خاکیان_خدایی
چهره سید مصطفی جدی و لحنش جدی تر شد☝ ️. نگاهی به چشمان آرام پدر انداخت و گفت: «شاید جنگ حالاحالا ها تموم نشه؛ اما ممکنه من عوض بشم... هیچ تضمینی نیست که پنج سال دیگه، دو سال دیگه که درس من تموم شد، اون موقع هم همین آدم باشم.»
ولادت: پنج شنبه18 آبان 1374
محل ولادت: تهران
شهادت: پنج شنبه21 آبان1394
محل شهادت: العیس حلب/سوریه
نحوه شهادت: شلیک توپ جنگی 23 و ترکش بر قسمت های گلو، قلب و پهلو،چانه و پیشانی
سمت: بسیجی تکاور
یگان: فاتحین تهران
#کوچکترین
#شهیـدمدافـع_حـرم_سیـد_مصطفـے_موسوے
#خاکیان_خدایی
۱.۱k
۱۵ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.