🔹 او را ... (۷۲)
🔹 #او_را ... (۷۲)
اخم کردم و تو چشماش زل زدم
- به نظرت به من میاد آقا سجاد باشم؟؟ 😠
- هه هه !
خندیدم !
برو بگو بیاد جلو در !
- خونه نیست ! 😠
با پوزخند سر تا پامو نگاه کرد !
- عهههه ...
خونه نیستن؟؟
یعنی باور کنم این تو تنهایی؟؟
دلم میخواست کله ی کچلشو از تنش جدا کنم ! 😤
- کوری؟؟
میبینی که تنهام !
شایدم کری !
نمیشنوی که میگم تنهام !
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-هفتاد-و-دوم/
اخم کردم و تو چشماش زل زدم
- به نظرت به من میاد آقا سجاد باشم؟؟ 😠
- هه هه !
خندیدم !
برو بگو بیاد جلو در !
- خونه نیست ! 😠
با پوزخند سر تا پامو نگاه کرد !
- عهههه ...
خونه نیستن؟؟
یعنی باور کنم این تو تنهایی؟؟
دلم میخواست کله ی کچلشو از تنش جدا کنم ! 😤
- کوری؟؟
میبینی که تنهام !
شایدم کری !
نمیشنوی که میگم تنهام !
💠 ادامه در وب #از_جنس_خاک :
az-jense-khak.blog.ir/post/رمان-او-را-قسمت-هفتاد-و-دوم/
۹۱۶
۱۸ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.