شکست در جهان اندیشه و روان
شکست در جهان اندیشه و روان
"دیریست با ما سخن به درشتی و خوارانگاری گفته اند"، به تازیانه و زنجیر، به درفش و تحقیر. گاه دستی از آسمان ما را به زانوی نیاز و ترس در آورده است و گاه دستی از زمین، هستی ما را به رنج و مرگ درنوردیده است.
دیریست بر این تبار و بر این سرزمین، قدرت، خطبه به خون خوانده و فرمان به نابودی و مرگ رانده. بهاء بازی بسامد قدرت و دست به دست شدن آن هر اندازه سنگین، هر اندازه پر از هول و کین، از کیسه جان و مال و شرف بیچاره مردمان به گشاده دستی پرداخته شده است.
دیریست این مردمان از برای نان چشم دوخته اند بر آسمان تا در آن شاید ابری شود خرامان و بر آنان ببارد باران. گشادی دستان و پهنای سفرشان؛ به گشاده دستی زمین اسمان شان بوده است؛ آسمان و زمینی بی چیز و کم توان که از چنگال انان نان به بها جان می توانستند ربود.
اندوه و هراس مرگ است اینک نهان در ناخودگاه مردمان، اندرون در دل و جان شان به شیر و به اشک مادران؛ هراسی بازمانده و بازامده از میانه ی تاریخی سراسر درد و آزار و مرگ. مردمان اینک در درون خویش به زانو درامده اند. ستم را، نداری را، نابرابری را، یا به ستمگری بر دیگران تاب می آورند و یا به دندان بر جگر خویش به خشم فشردن و سپس به گوشه ای خوار می خزند و کز می کنند. همواره سوگوارند و مرگ بزرگان شان را بهانه ای سازند برای گریستن بر ناتوانی و نداری و خواری خویش. هستندگی قهرمانان شان آیینه ای است بر بیهودگی و نابسودی زیستشان، پس آنان را چون خویش می خواهند؛ خوار، آلوده و ناتوان.
مردمان اینک در ذهن و روان خویش بازی سخت زندگی را باخته اند، چون نهیبشان داری به سخن یا فریاد، سر بر تن خویش یا به ناتوانی آویزان می دارند یا به تمنا کج می کنند. نشانی از جستن سرفرازی به اندیشه و به دست نزد آنان نمی یابی، حماسه از انان رمیده است و چاره کار را یا از اوهام آسمان می جویند یا از سرای مردگان.
چون به کوهستان خانه گزینند، نه از بهر آموختن استواری از کوه و صخره است و چه بر کویر، کومه سازند نه از سر هماوردی با آتش آفتاب است، که همه از گریختن است و آن مبارزه و ایستادگی راست گزیر.
ما در آغاز، در نخستین گام، به تاریخی همه هراس و ستم و مرگ و خون، در سرزمین روان و ذهن و اندیشه خویش به زانو درامده ایم و ناتوانی همواره نخستین سخنی است که از دهان ما بیرون می جهد.
علی شمایلی
#خانیسمی
"دیریست با ما سخن به درشتی و خوارانگاری گفته اند"، به تازیانه و زنجیر، به درفش و تحقیر. گاه دستی از آسمان ما را به زانوی نیاز و ترس در آورده است و گاه دستی از زمین، هستی ما را به رنج و مرگ درنوردیده است.
دیریست بر این تبار و بر این سرزمین، قدرت، خطبه به خون خوانده و فرمان به نابودی و مرگ رانده. بهاء بازی بسامد قدرت و دست به دست شدن آن هر اندازه سنگین، هر اندازه پر از هول و کین، از کیسه جان و مال و شرف بیچاره مردمان به گشاده دستی پرداخته شده است.
دیریست این مردمان از برای نان چشم دوخته اند بر آسمان تا در آن شاید ابری شود خرامان و بر آنان ببارد باران. گشادی دستان و پهنای سفرشان؛ به گشاده دستی زمین اسمان شان بوده است؛ آسمان و زمینی بی چیز و کم توان که از چنگال انان نان به بها جان می توانستند ربود.
اندوه و هراس مرگ است اینک نهان در ناخودگاه مردمان، اندرون در دل و جان شان به شیر و به اشک مادران؛ هراسی بازمانده و بازامده از میانه ی تاریخی سراسر درد و آزار و مرگ. مردمان اینک در درون خویش به زانو درامده اند. ستم را، نداری را، نابرابری را، یا به ستمگری بر دیگران تاب می آورند و یا به دندان بر جگر خویش به خشم فشردن و سپس به گوشه ای خوار می خزند و کز می کنند. همواره سوگوارند و مرگ بزرگان شان را بهانه ای سازند برای گریستن بر ناتوانی و نداری و خواری خویش. هستندگی قهرمانان شان آیینه ای است بر بیهودگی و نابسودی زیستشان، پس آنان را چون خویش می خواهند؛ خوار، آلوده و ناتوان.
مردمان اینک در ذهن و روان خویش بازی سخت زندگی را باخته اند، چون نهیبشان داری به سخن یا فریاد، سر بر تن خویش یا به ناتوانی آویزان می دارند یا به تمنا کج می کنند. نشانی از جستن سرفرازی به اندیشه و به دست نزد آنان نمی یابی، حماسه از انان رمیده است و چاره کار را یا از اوهام آسمان می جویند یا از سرای مردگان.
چون به کوهستان خانه گزینند، نه از بهر آموختن استواری از کوه و صخره است و چه بر کویر، کومه سازند نه از سر هماوردی با آتش آفتاب است، که همه از گریختن است و آن مبارزه و ایستادگی راست گزیر.
ما در آغاز، در نخستین گام، به تاریخی همه هراس و ستم و مرگ و خون، در سرزمین روان و ذهن و اندیشه خویش به زانو درامده ایم و ناتوانی همواره نخستین سخنی است که از دهان ما بیرون می جهد.
علی شمایلی
#خانیسمی
۱.۶k
۱۷ آبان ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.