چه هوایی ... چه طلوعی !
چه هوایی ... چه طلوعی !
جانم ...
باید امروز حواسم باشد ،
که اگر قاصدکی را دیدم ...
آرزوهایم را ؛
بدهم تا برساند به خدا ...!
به خدایی که خودم میدانم !
نه خدایی که برایم از خشم ...
نه خدایی که برایم از قهر ...
نه خدایی که برایم ز غضب ...
ساختهاند ...!
به خدایی که خودم میدانم !
به خدایی که دلش پروانهست ...
و به مرغان مهاجر ،
هر سال راه را میگوید !
و به باران گفته ست ،
باغها تشنه شدند ...!
و حواسش حتی ،
به دلِ نازک شب بو هم هست !
که مبادا که ترک بردارد ...!
به خدایی که خودم میدانم ؛
چه خدایی ... جانم ...!
#سهراب_سپهری
جانم ...
باید امروز حواسم باشد ،
که اگر قاصدکی را دیدم ...
آرزوهایم را ؛
بدهم تا برساند به خدا ...!
به خدایی که خودم میدانم !
نه خدایی که برایم از خشم ...
نه خدایی که برایم از قهر ...
نه خدایی که برایم ز غضب ...
ساختهاند ...!
به خدایی که خودم میدانم !
به خدایی که دلش پروانهست ...
و به مرغان مهاجر ،
هر سال راه را میگوید !
و به باران گفته ست ،
باغها تشنه شدند ...!
و حواسش حتی ،
به دلِ نازک شب بو هم هست !
که مبادا که ترک بردارد ...!
به خدایی که خودم میدانم ؛
چه خدایی ... جانم ...!
#سهراب_سپهری
۱.۸k
۲۶ خرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.