برادران یوسف وقتی می خواستند به چاه بی اندازند
برادران یوسف وقتی می خواستند به چاه بی اندازند
یوسف لبخندی زد؟؟
یهودا پرسید: چرا میخندی؟؟؟
اینجا که جای خنده نیست.
یوسف گفت:روزی فکر کردم چگونه کسی میتواند
به من اظهار دشمنی کند.
با اینکه این چنین برادران قدرت مندی دارم.
اینک خدا همین برادران را بر من مسلط کرد
تا بدانم جز خدا هیچ تکیه گاهی وجود ندارد
جز خالق جهان .
یوسف لبخندی زد؟؟
یهودا پرسید: چرا میخندی؟؟؟
اینجا که جای خنده نیست.
یوسف گفت:روزی فکر کردم چگونه کسی میتواند
به من اظهار دشمنی کند.
با اینکه این چنین برادران قدرت مندی دارم.
اینک خدا همین برادران را بر من مسلط کرد
تا بدانم جز خدا هیچ تکیه گاهی وجود ندارد
جز خالق جهان .
۲.۳k
۰۴ مرداد ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.