پارت ۶
پارت ۶
(نفس)
وارد اتاق نفیسه (خواهرم) که شدم دیدم سرش تو کتاب ریاضی شه و داره با فحش هاش معلم ها شو
مستفیض میکنه ، رفتم کنارش تا گفتم آجی گفت: هیچی نگو الان میپره .!! بعد یه مدت برگشت و نگام کرد
من : دقیقا چی میپره ؟
نفیسه : جواب سوالم دیگه تازه درست حساب کرده بودم اگه باهات حرف میزدم از سرم میپرید
من ،: حالا اینا رو ول کن . نمیدونی چا مامان اینا انقدر شادن ؟
یهو دیدم مث این جو زده ها پرید بغلم و چالاپ چالاپ ماچم کرد . از خودم جداش کردم و گفتم : میگی چی شده یا نه
نفیسه : خاستگار واست اومده
من : این که چیز طبیعیه
نفیسه : نه مامان بابا اینا با این کاملا راضی ان
یهو دلم رخیت وشور میزد ، اگه بابا نمیذاشت با رلدوین ازدواج کنم چی ؟ نه خدایا نه ...
من : نمیدونی فامیلش چیه ؟
نفیسه : نمیدونم انگار ستوده بود ، اره ستوده
اینو که گفت انگار دنیا رو بهم دادن وای رادوین بود ،
..............................................................
(آرشام )
پای تلفن کنار مامان نشسته بودم تا مکالمه هاشون با خانواده ترنم اینا تموم شه .
من : چی شد مامان ؟
مامان : فردا ساعت ۷
من : عاشقتم مامان
فورا رفتم بالا تا ببینم رلدوین و متین چی کار کردن
اول زنگ زدم به متین
من ،: سلام
متین : سلام چی شد ؟
من : فردا ۷
متین : عه من ۸ ولی رادوین هم ۷
من : میخوای تو ام بکنش ساعت ۷ مث ما باشی
متین : نه داداش همون خوبه
من ،: خب باش خدافظ
متین : خدافظ
(نفس)
وارد اتاق نفیسه (خواهرم) که شدم دیدم سرش تو کتاب ریاضی شه و داره با فحش هاش معلم ها شو
مستفیض میکنه ، رفتم کنارش تا گفتم آجی گفت: هیچی نگو الان میپره .!! بعد یه مدت برگشت و نگام کرد
من : دقیقا چی میپره ؟
نفیسه : جواب سوالم دیگه تازه درست حساب کرده بودم اگه باهات حرف میزدم از سرم میپرید
من ،: حالا اینا رو ول کن . نمیدونی چا مامان اینا انقدر شادن ؟
یهو دیدم مث این جو زده ها پرید بغلم و چالاپ چالاپ ماچم کرد . از خودم جداش کردم و گفتم : میگی چی شده یا نه
نفیسه : خاستگار واست اومده
من : این که چیز طبیعیه
نفیسه : نه مامان بابا اینا با این کاملا راضی ان
یهو دلم رخیت وشور میزد ، اگه بابا نمیذاشت با رلدوین ازدواج کنم چی ؟ نه خدایا نه ...
من : نمیدونی فامیلش چیه ؟
نفیسه : نمیدونم انگار ستوده بود ، اره ستوده
اینو که گفت انگار دنیا رو بهم دادن وای رادوین بود ،
..............................................................
(آرشام )
پای تلفن کنار مامان نشسته بودم تا مکالمه هاشون با خانواده ترنم اینا تموم شه .
من : چی شد مامان ؟
مامان : فردا ساعت ۷
من : عاشقتم مامان
فورا رفتم بالا تا ببینم رلدوین و متین چی کار کردن
اول زنگ زدم به متین
من ،: سلام
متین : سلام چی شد ؟
من : فردا ۷
متین : عه من ۸ ولی رادوین هم ۷
من : میخوای تو ام بکنش ساعت ۷ مث ما باشی
متین : نه داداش همون خوبه
من ،: خب باش خدافظ
متین : خدافظ
۴.۸k
۱۸ آذر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.