[۲]
[۲]
برای چند لحظه از کسری بدم اومد ، پسرایی امثال اون به هزار تا دخدر نخ میدن ، با همشون وارد رابطه میشن ، دخدرای احساساتی و خام رو درگیر عشق بدل و چرتشون میکنن و بعد ، ولشون میکنن ، پاش که بیفته ، همه چیو میچسبونن به پیشونی دخدره ، که اون خراب بود ، اون بی حیا بود ، یکی نیس بگه اقا اصن اون خراب ، اون هرزه ، تو چرا دورشی ؟ تو چرا باش دوس میشی ؟
اصن خیلی عصبی شدم ، کم کم ماجرا دستم اومده بود
کسری با ابجیه اون پسره ک هنوز اسمشو نمیدونسم دوس شده بود ، الانم داداشه همه چیو فهمیده بود و اتیشی میخواس کسری رو بزنه
داداشه همه صورتش خیس بود و قرمز از عصبانیت ، صداش خش برداشته بود انقدر که داد میزد و نعره میزد
کسری اما با یه لبخند کج فقط از خودش دفاع میکرد در برابر مشت و لگدای پسره
از شخصیت کسری حالم به هم خورد ، خیلی بیخود احساس کردم باید انتقام داداشه و ابجیشو از این انگل جامعه بگیرم
ابروهام ناخوداگاه توی هم گره خورده بود و دندونامو از حرص به هم فشار میدادم
تو چهره کسری دقیق شدم
میخواسم بدونم مگه چی داره که تونسته ابجیه طرفو خام خودش کنه ، چهرش از این فاصله مشخص نبود ، اما قد بلندی داشت ، حداقل یه سر و گردن از من بلند تر بود ، پوست سفید و بدن ورزیده ای داشت ، موهای پرپشت و پر کلاغیش اشفته توی صورتش ریخته بود
چشم ازش برداشتم و حواسمو دادم به بقیع دعوا
چندتا از بچه ها کسری رو از داداشه جدا کردن و ازش خواسن بره
داداشه نعره میزد ؛ وایسا ببینم حرف حسابت چیه بی ناموس ، ب مولا اگه یه بار دیگع دور و بر ابجیم ببینمت نمیزارم نفس بکشی ، هوووووش ، لجن با توام ،
کسری کولشو از روی زمین برداشت و برگشت طرف پسره ، جلوش تف انداخت و با همون لبخند کجش رفت ، داداشه اتیشی تر فحش میداد و کسری دور تر میشد
تو دلم خودمو لعنت کردم ک چرا فقط تماشاچی بودم ، واقعن حرصم گرفته بود ، بدون اراده و فکر دنبال کسری که دیگه خیلی دور شده بود دویدم ، کسی حواسش به من نبود ، کسری از کوچه خارج شده بود
بهش نزدیک شده بودم ، جیغ کشیدم : وایسا ببینم عوضی
خودمو بهش رسوندم ، نفس نفس میزدم
با تعجب وایساد سر جاش و برگشت طرف من چشماش شده بود اندازه هلو ، نمیدونست چیکارش دارم ، حقم داشت ، اخع من نه سر پیاز بودم نه ته پیاز ، ولی یه جوری داغ کرده بودم انگار ننه دخدرم
تا رسیدم بهش ، توی یه حرکت ناگهانی خابوندم زیر گوشش
خودمم حتی نمیتونسم باور کنم چیکار کردم ، کسری دستشو گذاشت روی گونش ، تو شوک بود
وقتی فمیدم چیکار کردم ترس برم داشت ، چند قدم اومدم عقب ، از این پسره بعید نبود همین جا انقد منو بزنه که خون بالا بیارم
تقریبا خراب کرده بودم
واسه اینکه نفهمه ترسیدم گفتم ؛ حیف ، حیف دیرم شده باید برم ، وگرنه میفهمیدی همه چی کشکی نیس
کم کم فاصلمو ازش بیشتر کردم ، هر لحظه اماده بودم که اگه خواس بهم نزدیک بشه جیغ بزنم و کمک بخوام و فرار کنم
اما هنوز تو شُک بود
انگار نمیتونست باور کنه از یه دختر کتک خورده
خواسم یه جمله تاثیر گذار بهش بگم که دست از این کاراش بردارع و ادم بشه و پشیمون
یکم فک کردم و با اعتماد به نفس کامل شرو کردم به سخنرانی ؛ لاشخور فک کردی جامعه انقد الکی شده که هر کاری دلت خواست بکنی ؟ بدبخت تو لیاقت نداری هیچ دخدری بهت نگا کنه ، چی تو خودت دیدی که این اجازرو میدی به خودت ، که با احساس و ابروی یه دخدر بازی کنه ، برو ادم شو ، برو بفم چیکار کردی ، برو فک کن به کارات ، این دلایی که میشکنی بدجور زمینت میزنه نامرد ، بفم
بعدم نگاه تاسف انگیزی بش کردم و سرمو تکون دادم به معنی متاسف بودن ، بعدم همون کاریو کردم که خودش کرده بود ، جلوش تف انداختم و فقط دویدم ، انقد که وقتی به عقب نگاه میکردم ازش یه نقطه کوچیک مونده بود ، که شاید هنوزم مات اتفاقای افتاده بود
وقتی رسیدم خونخ سعی کردم در جواب غر زدنای مامان واسه دیر کردنم ، جز معذرت خواهی هیچی نگم ، و جیم بشم تو حموم
واقن به یه دوش اب یخ نیاز داشم
زیر دوش فقط به ماجرای امروز فکر میکردم
همش قیافه بهت زده ی کسری تو ذهنم بود ، چشمای وحشی مشکیش گرد شده بود و قفل کرده بود روی من ، ابروهای پرپشت و خوش حالتی داشت که با چشماش یه ترکیب ترسناک و وحشی میساختن
وقتی باش حرف میزدم اون پوزخنده رو صورتش نبود
نمیدونم ، نمیدونم کارم احمقانه بود یا ن
به هرحال هرچی بود تموم شده بود ، سعی کردم بهش فکر نکنم ، از حموم که اومدم بیرون همونجوری با موهای خیس نشستم پشت میز ناهار
مامان و بابا غر زدن ، منم وعده دادم بعد ناهار خشک میکنم
دائم حرف کار میزدن
تو خونه هیشکی به من توجه نمیکرد
از لحاظ مالی تو رفاه کامل بودم ، هرچی میخواسم واسم فراهم کرده بودن ، جز اون ابراز علاقع ، که هیچوقت نیازمو بهش درک نکردن
#رمان_کده
#رمان
#طنز
#عشقی
#کوثر
#کتاب
#مطالعه
#داستان
برای چند لحظه از کسری بدم اومد ، پسرایی امثال اون به هزار تا دخدر نخ میدن ، با همشون وارد رابطه میشن ، دخدرای احساساتی و خام رو درگیر عشق بدل و چرتشون میکنن و بعد ، ولشون میکنن ، پاش که بیفته ، همه چیو میچسبونن به پیشونی دخدره ، که اون خراب بود ، اون بی حیا بود ، یکی نیس بگه اقا اصن اون خراب ، اون هرزه ، تو چرا دورشی ؟ تو چرا باش دوس میشی ؟
اصن خیلی عصبی شدم ، کم کم ماجرا دستم اومده بود
کسری با ابجیه اون پسره ک هنوز اسمشو نمیدونسم دوس شده بود ، الانم داداشه همه چیو فهمیده بود و اتیشی میخواس کسری رو بزنه
داداشه همه صورتش خیس بود و قرمز از عصبانیت ، صداش خش برداشته بود انقدر که داد میزد و نعره میزد
کسری اما با یه لبخند کج فقط از خودش دفاع میکرد در برابر مشت و لگدای پسره
از شخصیت کسری حالم به هم خورد ، خیلی بیخود احساس کردم باید انتقام داداشه و ابجیشو از این انگل جامعه بگیرم
ابروهام ناخوداگاه توی هم گره خورده بود و دندونامو از حرص به هم فشار میدادم
تو چهره کسری دقیق شدم
میخواسم بدونم مگه چی داره که تونسته ابجیه طرفو خام خودش کنه ، چهرش از این فاصله مشخص نبود ، اما قد بلندی داشت ، حداقل یه سر و گردن از من بلند تر بود ، پوست سفید و بدن ورزیده ای داشت ، موهای پرپشت و پر کلاغیش اشفته توی صورتش ریخته بود
چشم ازش برداشتم و حواسمو دادم به بقیع دعوا
چندتا از بچه ها کسری رو از داداشه جدا کردن و ازش خواسن بره
داداشه نعره میزد ؛ وایسا ببینم حرف حسابت چیه بی ناموس ، ب مولا اگه یه بار دیگع دور و بر ابجیم ببینمت نمیزارم نفس بکشی ، هوووووش ، لجن با توام ،
کسری کولشو از روی زمین برداشت و برگشت طرف پسره ، جلوش تف انداخت و با همون لبخند کجش رفت ، داداشه اتیشی تر فحش میداد و کسری دور تر میشد
تو دلم خودمو لعنت کردم ک چرا فقط تماشاچی بودم ، واقعن حرصم گرفته بود ، بدون اراده و فکر دنبال کسری که دیگه خیلی دور شده بود دویدم ، کسی حواسش به من نبود ، کسری از کوچه خارج شده بود
بهش نزدیک شده بودم ، جیغ کشیدم : وایسا ببینم عوضی
خودمو بهش رسوندم ، نفس نفس میزدم
با تعجب وایساد سر جاش و برگشت طرف من چشماش شده بود اندازه هلو ، نمیدونست چیکارش دارم ، حقم داشت ، اخع من نه سر پیاز بودم نه ته پیاز ، ولی یه جوری داغ کرده بودم انگار ننه دخدرم
تا رسیدم بهش ، توی یه حرکت ناگهانی خابوندم زیر گوشش
خودمم حتی نمیتونسم باور کنم چیکار کردم ، کسری دستشو گذاشت روی گونش ، تو شوک بود
وقتی فمیدم چیکار کردم ترس برم داشت ، چند قدم اومدم عقب ، از این پسره بعید نبود همین جا انقد منو بزنه که خون بالا بیارم
تقریبا خراب کرده بودم
واسه اینکه نفهمه ترسیدم گفتم ؛ حیف ، حیف دیرم شده باید برم ، وگرنه میفهمیدی همه چی کشکی نیس
کم کم فاصلمو ازش بیشتر کردم ، هر لحظه اماده بودم که اگه خواس بهم نزدیک بشه جیغ بزنم و کمک بخوام و فرار کنم
اما هنوز تو شُک بود
انگار نمیتونست باور کنه از یه دختر کتک خورده
خواسم یه جمله تاثیر گذار بهش بگم که دست از این کاراش بردارع و ادم بشه و پشیمون
یکم فک کردم و با اعتماد به نفس کامل شرو کردم به سخنرانی ؛ لاشخور فک کردی جامعه انقد الکی شده که هر کاری دلت خواست بکنی ؟ بدبخت تو لیاقت نداری هیچ دخدری بهت نگا کنه ، چی تو خودت دیدی که این اجازرو میدی به خودت ، که با احساس و ابروی یه دخدر بازی کنه ، برو ادم شو ، برو بفم چیکار کردی ، برو فک کن به کارات ، این دلایی که میشکنی بدجور زمینت میزنه نامرد ، بفم
بعدم نگاه تاسف انگیزی بش کردم و سرمو تکون دادم به معنی متاسف بودن ، بعدم همون کاریو کردم که خودش کرده بود ، جلوش تف انداختم و فقط دویدم ، انقد که وقتی به عقب نگاه میکردم ازش یه نقطه کوچیک مونده بود ، که شاید هنوزم مات اتفاقای افتاده بود
وقتی رسیدم خونخ سعی کردم در جواب غر زدنای مامان واسه دیر کردنم ، جز معذرت خواهی هیچی نگم ، و جیم بشم تو حموم
واقن به یه دوش اب یخ نیاز داشم
زیر دوش فقط به ماجرای امروز فکر میکردم
همش قیافه بهت زده ی کسری تو ذهنم بود ، چشمای وحشی مشکیش گرد شده بود و قفل کرده بود روی من ، ابروهای پرپشت و خوش حالتی داشت که با چشماش یه ترکیب ترسناک و وحشی میساختن
وقتی باش حرف میزدم اون پوزخنده رو صورتش نبود
نمیدونم ، نمیدونم کارم احمقانه بود یا ن
به هرحال هرچی بود تموم شده بود ، سعی کردم بهش فکر نکنم ، از حموم که اومدم بیرون همونجوری با موهای خیس نشستم پشت میز ناهار
مامان و بابا غر زدن ، منم وعده دادم بعد ناهار خشک میکنم
دائم حرف کار میزدن
تو خونه هیشکی به من توجه نمیکرد
از لحاظ مالی تو رفاه کامل بودم ، هرچی میخواسم واسم فراهم کرده بودن ، جز اون ابراز علاقع ، که هیچوقت نیازمو بهش درک نکردن
#رمان_کده
#رمان
#طنز
#عشقی
#کوثر
#کتاب
#مطالعه
#داستان
۲۹.۹k
۰۳ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.