بهار می آید و
بهار می آید و
با خودش بلاتکلیفی می آورد
از هوایش بگیر تا آدمهایش...
قرار گذاشته بودیم یکی از همین روزهای بهاری بروم سراغش و دستش را بگیرم
از تجریش تا ونک
از ونک تا ولیعصر
دو نفره مان را به رخِ آدمهایی بکشیم که
درگیرِ روزمرگی شان هستند
زنگ زدم
جواب نداد!
یکبار
دو بار
...
ده بار
و فکر و فکر و...
خیالی که به همه جا سرک میکشید
راه افتادم سمتِ منزلشان...
دلتنگش که میشدم،
میرفتم زیرِ پنجره ی اتاقش و
آنقدر علفها را سبز میکردم تا سر و کله اش پیدا شود!
اما اینبار همه راه هایی که به یار منتهی میشد،
مسدود بود نمیدانم کجای کارمان میلنگید؟!
نمیدانم چطور شد دلش را زدم
انگار حساسیت بود
از همان حساسیت های فصلی ای،که هر بهار سراغ آدم می آید،
زده بود به احساسش
"حساسیتِ احساسی"
ولی هر چه بود سالهاست بلاتکلیفی ام را بهار به بهار به یادم می آورد
سالهاست که بهار"تو" را کم دارد جانا...
و هر روز خیالت را برمیدارم و
از تجریش تا ونک
از ونک تا ولیعصر
زیرِ لب زمزمه میکنم:
"خبرَت هست که بی رویِ تو آرامم نیست؟"
#علی_قاضی_نظام
با خودش بلاتکلیفی می آورد
از هوایش بگیر تا آدمهایش...
قرار گذاشته بودیم یکی از همین روزهای بهاری بروم سراغش و دستش را بگیرم
از تجریش تا ونک
از ونک تا ولیعصر
دو نفره مان را به رخِ آدمهایی بکشیم که
درگیرِ روزمرگی شان هستند
زنگ زدم
جواب نداد!
یکبار
دو بار
...
ده بار
و فکر و فکر و...
خیالی که به همه جا سرک میکشید
راه افتادم سمتِ منزلشان...
دلتنگش که میشدم،
میرفتم زیرِ پنجره ی اتاقش و
آنقدر علفها را سبز میکردم تا سر و کله اش پیدا شود!
اما اینبار همه راه هایی که به یار منتهی میشد،
مسدود بود نمیدانم کجای کارمان میلنگید؟!
نمیدانم چطور شد دلش را زدم
انگار حساسیت بود
از همان حساسیت های فصلی ای،که هر بهار سراغ آدم می آید،
زده بود به احساسش
"حساسیتِ احساسی"
ولی هر چه بود سالهاست بلاتکلیفی ام را بهار به بهار به یادم می آورد
سالهاست که بهار"تو" را کم دارد جانا...
و هر روز خیالت را برمیدارم و
از تجریش تا ونک
از ونک تا ولیعصر
زیرِ لب زمزمه میکنم:
"خبرَت هست که بی رویِ تو آرامم نیست؟"
#علی_قاضی_نظام
۵۵۹
۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.