مدتی بود تماس هایت کمرنگ شده بود
مدتی بود تماس هایت کمرنگ شده بود
سلام هایت سرد، حروف چینیهایت مضطرب و خداحافظی هایت مختصر
تصمیم گرفتم با خودم رقابتی را آغاز کنم که از شروع و پایانش هراس داشتم، با خودم گفتم تا تو از من یادی نکنی من هم خبری از تو نمیگیرم، میخواستم ببینم تا چه حد دلتنگ یا پس از چه مدت نگران میشوی
چند روزی در بیخبری گذشت و من چون فردی خمار روز به روز به دردهایم اضافه میشد
روزهایم سخت میگذشت تا اینکه سکوت اتاقم را شکستی،
انتظار سلامی داشتم گرم، کلماتی پر از نگرانی همراه با لااقل کمی لذت از شنیدم صدایم
اما باز هم سرد بودی و اینبار سردتر از همیشه:
سلام، باید ببینمت، همان جای همیشگی
در رینگ اتاقم ضربه ای خوردم که کمتر کسی توان سرپا ایستادن را داشت، گیج بودم
آماده میشدم و فکرم به هزار سوال بی جواب پرت میشد، موهایم حالت نمیگرفت، پیراهنم جلوه ی همیشه را نداشت، حتی عطرها به تنم نمینشست.
نفهمیدم کی رسیدم، اما هنوز نبودی.
با آمدنت حس عجیبی داشتم، اولین باری بود که علاوه بر دلم تنم هم میلرزید.
چشمانت غمگین بود طوری که گویی هزاران غروب در آنها پنهان کرده بودی.
گارسون که آمد گفتی مثل همیشه، یک تلخ یک ...
کلامت را قطع کردم، دوتا تلخ لطفاً
شروع کردی به مقدمه چینی
وقتی به رویاهایم کمی از تلخیه تقدیر پاشیدی
اصلا دوست نداشتم اشکهایم را ببینی، صدایم میلرزید، نگاهم میترسید، بلند شدم و رفتم.
و از آن روز
من هر روز
دیروزها را تکرار میکنم
من هنوز هم میترسم
میترسم از رسیدن به فردای بی تو
من هنوز هم بیزارم
من از زندگی
من از منی بی تو
سلام هایت سرد، حروف چینیهایت مضطرب و خداحافظی هایت مختصر
تصمیم گرفتم با خودم رقابتی را آغاز کنم که از شروع و پایانش هراس داشتم، با خودم گفتم تا تو از من یادی نکنی من هم خبری از تو نمیگیرم، میخواستم ببینم تا چه حد دلتنگ یا پس از چه مدت نگران میشوی
چند روزی در بیخبری گذشت و من چون فردی خمار روز به روز به دردهایم اضافه میشد
روزهایم سخت میگذشت تا اینکه سکوت اتاقم را شکستی،
انتظار سلامی داشتم گرم، کلماتی پر از نگرانی همراه با لااقل کمی لذت از شنیدم صدایم
اما باز هم سرد بودی و اینبار سردتر از همیشه:
سلام، باید ببینمت، همان جای همیشگی
در رینگ اتاقم ضربه ای خوردم که کمتر کسی توان سرپا ایستادن را داشت، گیج بودم
آماده میشدم و فکرم به هزار سوال بی جواب پرت میشد، موهایم حالت نمیگرفت، پیراهنم جلوه ی همیشه را نداشت، حتی عطرها به تنم نمینشست.
نفهمیدم کی رسیدم، اما هنوز نبودی.
با آمدنت حس عجیبی داشتم، اولین باری بود که علاوه بر دلم تنم هم میلرزید.
چشمانت غمگین بود طوری که گویی هزاران غروب در آنها پنهان کرده بودی.
گارسون که آمد گفتی مثل همیشه، یک تلخ یک ...
کلامت را قطع کردم، دوتا تلخ لطفاً
شروع کردی به مقدمه چینی
وقتی به رویاهایم کمی از تلخیه تقدیر پاشیدی
اصلا دوست نداشتم اشکهایم را ببینی، صدایم میلرزید، نگاهم میترسید، بلند شدم و رفتم.
و از آن روز
من هر روز
دیروزها را تکرار میکنم
من هنوز هم میترسم
میترسم از رسیدن به فردای بی تو
من هنوز هم بیزارم
من از زندگی
من از منی بی تو
۸۷۲
۲۰ آبان ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.