تاکه امد به جهان کل جهان ریخت بهم...
تاکه امد به جهان کل جهان ریخت بهم...
همه در هلهله و باغ جنان ریخت بهم.....
هرکه درعرش شنید تاکه پدرموسی هست...
دل به دریازد و بس باده زنان ریخت بهم....
جبرئیل بهرتبرک به زمین امد و رفت....
عطر او صومعه ی بی خبران ریخت بهم....
بعداز اهو همه ی اهل وحوش رام شدند...
کرمش قاعده ی جانوران ریخت بهم....
پسری گشت پدر، تاکه جواد شاه شود...
اصل بین پدران و پسران ریخت بهم...
انقدرصحن و سرای حرمش گشت وسیع...
بُعدمنزل به کنار؛اصل زمان ریخت بهم....
تاکه سلطان رضاست رعیت او پادشه است...
کاروبار همه ی پادشهان ریخت بهم...
فلجی گریه کنان دست به ویلچر امد....
نگهش کردی و او خنده کنان ریخت بهم....
تاکه از جا بلند شد همه تکبیر به لب...
صف اجماع نماز از هیجان ریخت بهم...
عکس گنبدوسط دیده اگر جای گرفت...
اشک جاری شد و گنبد به گمان ریخت بهم....
خودمیکائیل نقاره زند در حرمت...
سرصبح و دم عصر روح و روان ریخت بهم....
دوش دیدم که فقیهی به حرم وارد شد....
وقت برگشتِ حرم جامه دران ریخت بهم....
هرکه خورد تکه ای از شاخه نبات شاعرشد....
ذوقتان قافیه ی محتشمان ریخت بهم....
ان جوانی که دلش از همه کس دلگیربود...
تاکه دید گنبدتان زجه زنان ریخت بهم....
هرکسی هرچه دلش خواست بگفت پای ضریح...
هرکه با لحجه ای و فن بیان ریخت بهم....
دختری دروسط صحن شما خورد زمین....
پدرش زد به سرش مثل زنان ریخت بهم....
منتقم اید و این روضه به پایان برسد...
شب میلاد؛دل منتظران ریخت بهم...
همه در هلهله و باغ جنان ریخت بهم.....
هرکه درعرش شنید تاکه پدرموسی هست...
دل به دریازد و بس باده زنان ریخت بهم....
جبرئیل بهرتبرک به زمین امد و رفت....
عطر او صومعه ی بی خبران ریخت بهم....
بعداز اهو همه ی اهل وحوش رام شدند...
کرمش قاعده ی جانوران ریخت بهم....
پسری گشت پدر، تاکه جواد شاه شود...
اصل بین پدران و پسران ریخت بهم...
انقدرصحن و سرای حرمش گشت وسیع...
بُعدمنزل به کنار؛اصل زمان ریخت بهم....
تاکه سلطان رضاست رعیت او پادشه است...
کاروبار همه ی پادشهان ریخت بهم...
فلجی گریه کنان دست به ویلچر امد....
نگهش کردی و او خنده کنان ریخت بهم....
تاکه از جا بلند شد همه تکبیر به لب...
صف اجماع نماز از هیجان ریخت بهم...
عکس گنبدوسط دیده اگر جای گرفت...
اشک جاری شد و گنبد به گمان ریخت بهم....
خودمیکائیل نقاره زند در حرمت...
سرصبح و دم عصر روح و روان ریخت بهم....
دوش دیدم که فقیهی به حرم وارد شد....
وقت برگشتِ حرم جامه دران ریخت بهم....
هرکه خورد تکه ای از شاخه نبات شاعرشد....
ذوقتان قافیه ی محتشمان ریخت بهم....
ان جوانی که دلش از همه کس دلگیربود...
تاکه دید گنبدتان زجه زنان ریخت بهم....
هرکسی هرچه دلش خواست بگفت پای ضریح...
هرکه با لحجه ای و فن بیان ریخت بهم....
دختری دروسط صحن شما خورد زمین....
پدرش زد به سرش مثل زنان ریخت بهم....
منتقم اید و این روضه به پایان برسد...
شب میلاد؛دل منتظران ریخت بهم...
۱.۱k
۲۳ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.