میانِ لباسهایِ آویزان
میانِ لباسهایِ آویزان
روی بندِرخت
چشمهایِ زنی پیداست
که تمام زنانگیش
درچمدان عروسیش جاماند..
و بی هیچ بوسه ای
خسته ازتن سپردن هایِ شبانه اش
هرصبح به بیداری رسید.!!
درآشپزخانه ای تب دار
آرزوهایش ته گرفت..
و قُل قُلِ کتری
عاشقانه ترین ملودی اش شد..
موهایش در تشنگی پژمرد
و در یک تشت پر از کَف و تنهایی
چنگ می زد به دلش
یقه چرکی که ماتیکی بود...
و هرشب با لبخند
منتظر غریبه ای می ماند
که اسمش در شناسنامه اش بود...
روی بندِرخت
چشمهایِ زنی پیداست
که تمام زنانگیش
درچمدان عروسیش جاماند..
و بی هیچ بوسه ای
خسته ازتن سپردن هایِ شبانه اش
هرصبح به بیداری رسید.!!
درآشپزخانه ای تب دار
آرزوهایش ته گرفت..
و قُل قُلِ کتری
عاشقانه ترین ملودی اش شد..
موهایش در تشنگی پژمرد
و در یک تشت پر از کَف و تنهایی
چنگ می زد به دلش
یقه چرکی که ماتیکی بود...
و هرشب با لبخند
منتظر غریبه ای می ماند
که اسمش در شناسنامه اش بود...
۳۸۰
۱۵ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.