سلام دوستان خوبید؟ عاغا به دلیل اینکه بعضیا تو پیج رمانم
سلام دوستان خوبید؟ عاغا به دلیل اینکه بعضیا تو پیج رمانم بی جنبه بازی در میارن این پارت از رمانمو اینجا گوذاشتم هاهاهاها راجب من و غزل و کوکو هستش ...............
_بسه بسه مزه نریزین چش ندارید ببینید من یکم خرید کنم؟
کوکو و غزل: نععع
_نععع؟ :|
کوکو: نه نه..نه اون نه اون یکی نه همون چیز.. اون نهعه هست که چیزه..
_باشه باشه گرفتم ..عجیب بود که من خرید کردم.. اوکی.. بکهیون با حالت گریه: منم میخوام برم شهر بازییییی سهون: منم :|
چانی: منم :/
غزل: می توووو
کوکو: منم که کلا طابع نظر جمعم●ω●
سوهو: الاااااااان؟
بچه ها: عااااااررررهههههه
سوهو قیافه متفکر و بچه ها قیافه های مظلوم و پو از خواهش به خودشون گرفته بودن
سوهو با کمی مکث گفت: فقط زود اماده شید همگی جیییییغ بلندی کشیدن و رفتن حاضر شن
من: خوش بگذره ^__________^
سوهو: مگه تو و کای نمیایید؟
_کای رو نمیدونم ولی من نمیام
کوکو: خو ب چپ لو D: غزل: خفه شو خواهرم
خندیدم و خداحافظی کردم ......... وارد اتاق شدم و خریدایی که کرده بودم گذاشتم یه گوشه ..یه شرتک راحتی و یه تاپ نیم تنه پوشیدم کای وارد اتاق شد و همون طور پشت به من داشت درو میبست
گفت: راستی فوفا فردا تو جشن میخو....
چشماش خیره رو بدنم موند و از سر تا نوک پامو برانداز کرد
_ک..کای.. چیزی شده؟
کای اروم اومد نزدیکم ..اون یه قدم جلو میومد من یه قدم عقب میرفتم اینقد عقب رفتم تا افتادم رو تخت
کای: فوفا...میخوام امشب..مال من بشی
_م...م...من.. چیز...ک..کای.. نمیشه
کای: چرا؟ _چ...چون.. م..م..میترسم کای اومد نزدیک و روم خیمه زد
اروم تو گوشم گفت:قول میدم اذیت نشی.. تازه.. پ**تم نمیزنم ^____^
اون لحظه دوست داشتم زمین دهن باز کنه قورتم بده داشتم از خجالت اب میشدم
کای: هوم؟باشه؟
اروم سرمو تکون دادم
کای خندید و تیشرتشو در اورد با چشمای گرد شده بدن ورزیدشو نگاه میکردم اروم روم خزید و شروع کرد به خوردن و مکیدن لبام منم همراهیش میکردم یکم بعد زبونشو به لبام زد و اجازه ورود خواست ...یکم به لبام فاصله دادم تا زبونشو وارد دهنم کنه با زبونش جای جای دهنو مزه مزه کرد و زبونمو به بازی گرفته بود منم متقابلا کاراشو تکرار میکردم و گاهی صدایی شبیه آه از گلوم خارج میشد وقتی نفس کم اوردیم ازم جدا شد سمت گردنم رفت و مارک کرد اروم لباسامو در اورد
اروم گفتم: کای...م..من... میترسم
موهامو نوازش کرد: نه عزیزم.. نترس
همش سعی میکرد سرگرمم کنه ولی من استرس داشتم و نمیتونستم تمرکز کنم
کای همونطور که دستامو محکم بالای سرم گرفته بود سریع کامل واردم کرد که جیغ کشیدم ..محکم سرمو به بالش فشار میدادم و از درد حتی توان نفس کشیدن نداشتم
کای اروم اروم حرکت میکرد و بوسه های ریزی به کمرم میزد
بعد از چند ثانیه اه بلندی کشید و به کام رسید
کنارم دراز کشید و تو چشمام خیره شد
هر دوتامون ساکت بودیم و هیچی نمیگفتیم.
کمرم خیلی خیلی درد میکرد
کای بغلم کرد ولی همچنان سکوت حاکم بود
تو چشای هم خیره بودیم و هیچی نمیگفتیم.
سکوتی که بیانگر خیلی چیزا بود چیزایی مثه "عــــــــــشق"
_بسه بسه مزه نریزین چش ندارید ببینید من یکم خرید کنم؟
کوکو و غزل: نععع
_نععع؟ :|
کوکو: نه نه..نه اون نه اون یکی نه همون چیز.. اون نهعه هست که چیزه..
_باشه باشه گرفتم ..عجیب بود که من خرید کردم.. اوکی.. بکهیون با حالت گریه: منم میخوام برم شهر بازییییی سهون: منم :|
چانی: منم :/
غزل: می توووو
کوکو: منم که کلا طابع نظر جمعم●ω●
سوهو: الاااااااان؟
بچه ها: عااااااررررهههههه
سوهو قیافه متفکر و بچه ها قیافه های مظلوم و پو از خواهش به خودشون گرفته بودن
سوهو با کمی مکث گفت: فقط زود اماده شید همگی جیییییغ بلندی کشیدن و رفتن حاضر شن
من: خوش بگذره ^__________^
سوهو: مگه تو و کای نمیایید؟
_کای رو نمیدونم ولی من نمیام
کوکو: خو ب چپ لو D: غزل: خفه شو خواهرم
خندیدم و خداحافظی کردم ......... وارد اتاق شدم و خریدایی که کرده بودم گذاشتم یه گوشه ..یه شرتک راحتی و یه تاپ نیم تنه پوشیدم کای وارد اتاق شد و همون طور پشت به من داشت درو میبست
گفت: راستی فوفا فردا تو جشن میخو....
چشماش خیره رو بدنم موند و از سر تا نوک پامو برانداز کرد
_ک..کای.. چیزی شده؟
کای اروم اومد نزدیکم ..اون یه قدم جلو میومد من یه قدم عقب میرفتم اینقد عقب رفتم تا افتادم رو تخت
کای: فوفا...میخوام امشب..مال من بشی
_م...م...من.. چیز...ک..کای.. نمیشه
کای: چرا؟ _چ...چون.. م..م..میترسم کای اومد نزدیک و روم خیمه زد
اروم تو گوشم گفت:قول میدم اذیت نشی.. تازه.. پ**تم نمیزنم ^____^
اون لحظه دوست داشتم زمین دهن باز کنه قورتم بده داشتم از خجالت اب میشدم
کای: هوم؟باشه؟
اروم سرمو تکون دادم
کای خندید و تیشرتشو در اورد با چشمای گرد شده بدن ورزیدشو نگاه میکردم اروم روم خزید و شروع کرد به خوردن و مکیدن لبام منم همراهیش میکردم یکم بعد زبونشو به لبام زد و اجازه ورود خواست ...یکم به لبام فاصله دادم تا زبونشو وارد دهنم کنه با زبونش جای جای دهنو مزه مزه کرد و زبونمو به بازی گرفته بود منم متقابلا کاراشو تکرار میکردم و گاهی صدایی شبیه آه از گلوم خارج میشد وقتی نفس کم اوردیم ازم جدا شد سمت گردنم رفت و مارک کرد اروم لباسامو در اورد
اروم گفتم: کای...م..من... میترسم
موهامو نوازش کرد: نه عزیزم.. نترس
همش سعی میکرد سرگرمم کنه ولی من استرس داشتم و نمیتونستم تمرکز کنم
کای همونطور که دستامو محکم بالای سرم گرفته بود سریع کامل واردم کرد که جیغ کشیدم ..محکم سرمو به بالش فشار میدادم و از درد حتی توان نفس کشیدن نداشتم
کای اروم اروم حرکت میکرد و بوسه های ریزی به کمرم میزد
بعد از چند ثانیه اه بلندی کشید و به کام رسید
کنارم دراز کشید و تو چشمام خیره شد
هر دوتامون ساکت بودیم و هیچی نمیگفتیم.
کمرم خیلی خیلی درد میکرد
کای بغلم کرد ولی همچنان سکوت حاکم بود
تو چشای هم خیره بودیم و هیچی نمیگفتیم.
سکوتی که بیانگر خیلی چیزا بود چیزایی مثه "عــــــــــشق"
۲۱.۰k
۱۶ فروردین ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.