یک روز چنگیز ودرباریانش برای شکار به جنگل رفتند-هوا خیلی
یک روز چنگیز ودرباریانش برای شکار به جنگل رفتند-هوا خیلی گرم بود وتشنگی داشت چنگیز ویارانش را ازپا درمی آورد-بعد ازساعتها جستجو جویبار کوچکی دیدند چنگیز شاهین شکاریش را به زمین گذاشت وجام طلایی را در جویبار زد و خواست آب بنوشد اما شاهین به جام زد و آب بر روی زمین ریخت-برای بار دوم هم همین اتفاق افتاد چنگیز خیلی عصبانی شد و فکر کرد -اگر جلوی شاهین رانگیرم ، درباریان خواهندگفت:چنگیزجهانگشا نمیتواند از پس یک شاهین برآید -پس اینبار باشمشیر به شاهین ضربه ای زد-پس از مرگ شاهین -چنگیز مسیر آبرا دنبال کردودید که ماری بسیار سمی در آب مرده و آب مسموم است اواز کشتن شاهین بسیار متاثرگشت مجسمه ای طلایی از شاهین ساخت-
بر یکی از بالهایش نوشتند:یک دوست همیشه دوست شماست -حتی اگر کارهایش شما را برنجاند
روی بال دیگرش نوشتند:
هرعملی که از روی خشم باشد محکوم به شکست است
#رسانه_قوم_لر
بر یکی از بالهایش نوشتند:یک دوست همیشه دوست شماست -حتی اگر کارهایش شما را برنجاند
روی بال دیگرش نوشتند:
هرعملی که از روی خشم باشد محکوم به شکست است
#رسانه_قوم_لر
۱.۲k
۲۴ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.