داستان نفس...هم اکنون درکانال تلگرامی ام...
داستان نفس...هم اکنون درکانال تلگرامی ام...
دستهای زمختش رابلندکردوبایک دست مچ ظریف مادرم راگرفت وبه طرف دیوارکشانیدش ودرحالیکه با بدنش اورابه دیوارمی چسباند...
برای خواندن ادامه ی داستان به کانال تلگرامی ام مراجعه کنید
https://telegram.me/mahnazyaghoobiabkenari
دستهای زمختش رابلندکردوبایک دست مچ ظریف مادرم راگرفت وبه طرف دیوارکشانیدش ودرحالیکه با بدنش اورابه دیوارمی چسباند...
برای خواندن ادامه ی داستان به کانال تلگرامی ام مراجعه کنید
https://telegram.me/mahnazyaghoobiabkenari
۲۷۲
۰۲ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.