همین روزا بود ک با کلی امید و آرزوی خوب شدنت سوار ماشینت
همین روزا بود ک با کلی امید و آرزوی خوب شدنت سوار ماشینت کردیم ک ببریمت بهترین بیمارستان کشور ک خوب بشی ...خاله کلی امید ب بابام میداد ک خوب میشه حتما برمیگرده ...ولی ته دل بابام خالی بود ته دلش پوچ بود انگار میفهمید آخرین لحظه هاس ک داره چهره مادرشو میبینه آخرین کلمه هاس ک داره باهاش حرف میزنه آخرین لحظه اس ک میگه پسرم گریه نکن خدابزرگه .... رفتن ولی دل من و بابامم با خودشون بردن ... شب تا صبح من و بابام نشسته بودیم انگار ثانیه ها متوقف شده بودند ...هر چی میگذشت خورشیدی طلوع نمیکرد فقط صدای تیک تاک ساعت بود ک نشون میداد ثانیه ها داره میگذره چشایی ک دیگه نای باز شدن نداشتن دیگه حوصله ای برای اشک ریختن نداشتن ...سرانجام صبح رسید ولی صبحی پر از درد پر از ناراحتی و نگرانی .پدری ک باید داغ دوری مادرشو تحمل میکرد کم کم آماده رفتن سر کار شد چند قدمی برداشت.صدایی به گوش رسید. صدای تلفن انگار مثل همیشه نبود . ترس و وحشت در دلمان شدت گرفت .. .پدری ک دیگر توان ایستادن نداشت .صدایی از تلفن شنیده میشد صدایی شبیه زجه های یک مرد .ولی مگر نمیگویند ک مرد گریه نمیکند پس چرا اینقدر غمناک صدا می آمد صدا قطع شد ...صدای افتادن تلفن از دست پدرم مثل صدای یک گلوله دل من را خالی کرد من بودم و پدری ک دیگر دلش آرام نمیگرفت پدری ک داشت طعم یتیم شدن را میچشید پدری ک دیگر امیدی نداشت برای دیدن لبخند دوباره مادرش ...صدای گریه هایش تمام ره گذران کوچه را ترسانده بود ...دقایقی نگذشت ک سر رسید کسی ک امید میداد ک برمیگردد ولی دیگر از امید خبری نبود انگار تمام امیدهایی ک شب قبل داده بود خیلی ب امیدهایش اطمینان کافی نداشت ... ما بودیم و چشیدن مزه تلخ بی مادری .... رفتن ب خانه ای ک تنها امید رفتنمان ب آن خانه باز شدن در خانه توسط مادری کوتاه قد پشت خمیده با لبخندی مهربان .آن لبخند انرژی مثبتی داشت ک به پدرم میبخشید انرژی و شوق زندگی .شوقی ک از سر کار برگردد و به عشق مادر خستگی را معنایی ندهد .و هر روز با عشق راه طولانی را طی کند برای رسیدن ب آرامشی ک در دیدن مادرش بود ... حال ک مادری نیست فقط یک خانه سوت و کور ک دیگر انرژی نمیبخشید و آرامشی ندارد . پدرم دیگر آن پدر نیست .پدری ک هیچ وقت احساس خستگی نمیکرد ولی بعد مادر هر روز خسته تر و پژمرده تر ب نظر میرسد ....آدمی تا زنده اس باید به فریادش رسید ورنه بر سنگ مزارش آب پاشیدن چ سود ....لطفا قدر پدر و مادرای خودتون رو بدونید اونا لایق بهترین ها هستن.....
۸.۶k
۲۷ آبان ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.