برده دوست داشتنی من~2
[𝑴𝒚 𝒍𝒐𝒗𝒆𝒍𝒚 𝒔𝒍𝒂𝒗𝒆]
· · ───────────── · ·
Part2
به سمت در شرکت قدم برداشتم و سویجمو به بادیگارد دادم تا یه جای بهتر پارک کنه... به سمت داخل رفتم و وقتی وارد شدم همه که دیدنم زود بهم تعظیم کردن و احترام گذاشتن.. چقد دوسشون دارم وقتی احترام میزارن،منم براشون تعظیم کوتاهی کردم و گفتم
+خسته نباشید عزیزان، امیدوارم از امروزبه بعد بامن وقت های خوبی بگذرونید
همه شروع به سروصدا کردند و خوشحال میخندیدن
به سمت دفترم که طبقه بالا بود رفتم ولی چون پله هاش زیاد بود به سمت راهرو رفتم و وارد اسانسور شدم که دقیق همون لحظه یه پسر بعد از من وارد اسانسور شد.. بهش سلام و احترام کردم و اونم فقط سرش تو گوشیش بود... بعد از چند دقیقه فهمیدم پسر به دیوار اسانسور تکیه داده و به من خیره شده.. بهش نگاه کردم که دیدم پوزخندی زد و در همین حین در اسانسور باز شد.. عجیبه!! چرا اینطوری کرد.
خوشتیب هم بود ولی مثل این مافیا ها بود تیپش و رفتاراش... واقعا عجیب و غریب بود
یه نیم نگاه خشمی بهش کردم و سریع از اسانسور خارج شدم و به سمت دفتر پدرم رفتم روی صندلیم با راحتی نشستم و کتمو مرتب کردم و تمامی دکمه هاشو باز کردم..
+اخیشش... کم مونده بود بخارپز بشم.
(چند ساعت بعد)
همینجوری با حوصله داشتم پرونده هارو میخوندم و با خودم هی سعی میکردم بفهمم.. کارشون بیش از حد سخت بود مخصوصا شرکتی که چند ساله داره اداره میشه و معروفترین شرکت هاست باید براش سخت کار کنی ولی منی که اینجا به جای رییس و مالک این شرکتم فقط این پرونده های ساده، برای من سخته باید برای منشی ها و کارکنان پایین چجوری باشه؟
...
بلاخره اخرین پرونده رو هم تموم کردم و گوشیمو در اوردم مشغول کیدراما شدم*سریال شب فرا رسیده...
+وایی، این پد..صگ چرا اینقد کراشه لعنتی(کیم جونهی رو میگه اگه سریالو دیده باشید)
داشتم با خودم عر میزدم که صدای تقه در اومد..
زود گوشیمو و خاموش کردم و کردمش تو جیبم
+اا.. بفرمایید
همون پسر وارد اتاق شد،همون پسری که توی اسانسور دیده بودم..چه رویی داشت بیاد دفتر من..
وایسا چرا اقای کیم نیومدن باهاشون ملاقات داشتم تا پرونده رو امضا کنن،مگه قرار نبود ساعت شیش بیان؟ عجیبه وایسا نکنه این پسره... کیم؟
به سمت مبل کناری میزم اومد و با کمال مغروری روش نشست (منحرفا دستا بالا)
+ببخشید، ولی میشه بگید بدون اجازه کی نشستید؟
_خب، فک کنم من رو یادت بیاد...مگه قرار نبود سندو امضا کنم؟
+ها؟.. ااه اقای کیم ببخشید نشناختم اولین باره میبینمتون
با تعجب به دیوار جلویم زل زدم و از شدت تعجب کم مونده بود برم تو شوک... یعنی این کسی بود که بابام قرار بود منو باهاش معرفی کنه.. واو عجب مرتیکه جاذابیه..
+خوش اومدین اقای کیم..
_ممنون، همچنین خانوم جئون...
+امم.. میشه اسمتونو بدونم؟
_چرا که نه لیدی، اسمم تهیونگه..کیم تهیونگ
.. اووف عجب جیگر طلایه مرتیکه
+اهه.. ممنونم منم اسمم تهشاست
_خوشبختم خانوم تهشا
با لبخند به سمت پنجره رفتمو بازش کردم تا باد خنک به صورتم بزنه،چرا اینقد کراشه!! خاک تو سرت تهشا با این دلی که داری.. دل که نیس کاروانسراست ماشالله..
زود به سمت پرونده ها رفتم و سند رو پیدا کردم ولی متوجه یه چیزی شده بودم... تهیونگ داشت دقیق صورتمو دید میزد، جوری که از نگاهاش عذاب میکشیدم خیلی معذبم میکرد مخصوصا اونموقعی که پوزخند بهم زد توی اسانسور...
زود سند رو دستش دادم و گفتم کجاهارو امضا کنه..وقتی داشتم بهش میگفتم کجاهارو امضا کنه هعی سعی میکرد با انگشت اشاره اش که بسیار کشیده بود دستمو لمس کنه.. زودبهش امضا کردمو اونم با لبخند رضایت مندی از اتاق رفت بیرون...
ادامه دارد..
• · ───────────── · •
@cute_city88
#my_lovely_slave
· · ───────────── · ·
Part2
به سمت در شرکت قدم برداشتم و سویجمو به بادیگارد دادم تا یه جای بهتر پارک کنه... به سمت داخل رفتم و وقتی وارد شدم همه که دیدنم زود بهم تعظیم کردن و احترام گذاشتن.. چقد دوسشون دارم وقتی احترام میزارن،منم براشون تعظیم کوتاهی کردم و گفتم
+خسته نباشید عزیزان، امیدوارم از امروزبه بعد بامن وقت های خوبی بگذرونید
همه شروع به سروصدا کردند و خوشحال میخندیدن
به سمت دفترم که طبقه بالا بود رفتم ولی چون پله هاش زیاد بود به سمت راهرو رفتم و وارد اسانسور شدم که دقیق همون لحظه یه پسر بعد از من وارد اسانسور شد.. بهش سلام و احترام کردم و اونم فقط سرش تو گوشیش بود... بعد از چند دقیقه فهمیدم پسر به دیوار اسانسور تکیه داده و به من خیره شده.. بهش نگاه کردم که دیدم پوزخندی زد و در همین حین در اسانسور باز شد.. عجیبه!! چرا اینطوری کرد.
خوشتیب هم بود ولی مثل این مافیا ها بود تیپش و رفتاراش... واقعا عجیب و غریب بود
یه نیم نگاه خشمی بهش کردم و سریع از اسانسور خارج شدم و به سمت دفتر پدرم رفتم روی صندلیم با راحتی نشستم و کتمو مرتب کردم و تمامی دکمه هاشو باز کردم..
+اخیشش... کم مونده بود بخارپز بشم.
(چند ساعت بعد)
همینجوری با حوصله داشتم پرونده هارو میخوندم و با خودم هی سعی میکردم بفهمم.. کارشون بیش از حد سخت بود مخصوصا شرکتی که چند ساله داره اداره میشه و معروفترین شرکت هاست باید براش سخت کار کنی ولی منی که اینجا به جای رییس و مالک این شرکتم فقط این پرونده های ساده، برای من سخته باید برای منشی ها و کارکنان پایین چجوری باشه؟
...
بلاخره اخرین پرونده رو هم تموم کردم و گوشیمو در اوردم مشغول کیدراما شدم*سریال شب فرا رسیده...
+وایی، این پد..صگ چرا اینقد کراشه لعنتی(کیم جونهی رو میگه اگه سریالو دیده باشید)
داشتم با خودم عر میزدم که صدای تقه در اومد..
زود گوشیمو و خاموش کردم و کردمش تو جیبم
+اا.. بفرمایید
همون پسر وارد اتاق شد،همون پسری که توی اسانسور دیده بودم..چه رویی داشت بیاد دفتر من..
وایسا چرا اقای کیم نیومدن باهاشون ملاقات داشتم تا پرونده رو امضا کنن،مگه قرار نبود ساعت شیش بیان؟ عجیبه وایسا نکنه این پسره... کیم؟
به سمت مبل کناری میزم اومد و با کمال مغروری روش نشست (منحرفا دستا بالا)
+ببخشید، ولی میشه بگید بدون اجازه کی نشستید؟
_خب، فک کنم من رو یادت بیاد...مگه قرار نبود سندو امضا کنم؟
+ها؟.. ااه اقای کیم ببخشید نشناختم اولین باره میبینمتون
با تعجب به دیوار جلویم زل زدم و از شدت تعجب کم مونده بود برم تو شوک... یعنی این کسی بود که بابام قرار بود منو باهاش معرفی کنه.. واو عجب مرتیکه جاذابیه..
+خوش اومدین اقای کیم..
_ممنون، همچنین خانوم جئون...
+امم.. میشه اسمتونو بدونم؟
_چرا که نه لیدی، اسمم تهیونگه..کیم تهیونگ
.. اووف عجب جیگر طلایه مرتیکه
+اهه.. ممنونم منم اسمم تهشاست
_خوشبختم خانوم تهشا
با لبخند به سمت پنجره رفتمو بازش کردم تا باد خنک به صورتم بزنه،چرا اینقد کراشه!! خاک تو سرت تهشا با این دلی که داری.. دل که نیس کاروانسراست ماشالله..
زود به سمت پرونده ها رفتم و سند رو پیدا کردم ولی متوجه یه چیزی شده بودم... تهیونگ داشت دقیق صورتمو دید میزد، جوری که از نگاهاش عذاب میکشیدم خیلی معذبم میکرد مخصوصا اونموقعی که پوزخند بهم زد توی اسانسور...
زود سند رو دستش دادم و گفتم کجاهارو امضا کنه..وقتی داشتم بهش میگفتم کجاهارو امضا کنه هعی سعی میکرد با انگشت اشاره اش که بسیار کشیده بود دستمو لمس کنه.. زودبهش امضا کردمو اونم با لبخند رضایت مندی از اتاق رفت بیرون...
ادامه دارد..
• · ───────────── · •
@cute_city88
#my_lovely_slave
۲.۴k
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.